یک فنجان شعر
باید دوباره آینهای دست و پا کنم
تا با نگاه خستهی خود خون به پا کنم
دستم نمیرسد به بلندای فاصله
باید که پا به رفتن خود آشنا کنم
از هر چه بگذریم نفسهای من شدی
هرگز نمیشود که دلم را جدا کنم
هر کوچه عاشق است زمانی که با غرور
پروانههای روسریام را رها کنم
از من عبور کن که تمام منی و من
باید به نام عشق تو را مبتلا کنم
در من سکوت سرد به جایی نمیرسد
از من عبور کن که خودم را صدا کنم
نظر شما