تعداد بازدید: ۱۶۷
کد خبر: ۱۳۶۴۱
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۳:۲۶ - 2022 28 May
نویسنده : ماجراهای تبعه موجاز

امروز انگار اصلاً روزی من نبود. سر صبح تلویزیون داشت یَک پیسر را نَشان مَی‌داد که رشته داکتِری قبول شده بود. پسی کله نَظیرنجیب بَزدم و بَگفتم: یاد بَگیر؛ همسن تو است. اما یَکهو تلویزیون پیدرش را نشان بَداد که او هم داکتِر بود؛ بَ سرعت کانال را عوض بَکردم؛ اما دیر شدَه بود.

بعدش خواستم سری بَ واتس‌آپ بَزنم، گوشی‌ام هی هنگ مَی‌کرد. اعصابم خُرد بَشد. خواستم داد بَزنم و ناسزا بَگویم که یَکهو وسطَش یادم افتاد که در خانَه هستم. 

بعدش زولَیخا سر هیچ و پوچ بَ پایم پیچید و خاطَره عاروسی 20 سال پیشَمان را پیش بَکشید و گفتَه کرد: یادت هست با دوچرخَه وسط  مجلس عاروسی آمدی و داد بَزدی اَجازه نَمی‌دهم این دختر با کسی جز من ایزدَواج کوند؟ بعد خدا بَیامرز پیدرت بَ پیدرم بَگفت: بَ خدا این پیسر قَول دادَه بود در عاروسی خودش مست نکوند.

بَگفتم: یادم آمد؛ تو چَه خوب یادت است!

- مَی‌خواستی یادم نباشد؟ دعوای پیدرهایمان عاروسی را زهر مارم بَکرد. پیدرم گفتَه مَی‌کرد: خاک بر سر من؛ دختر من خواستَگار دامپیزشک داشت؛ او را بَ یَک چاه‌زن بَدادم.

پیدرت هم جیواب مَی‌داد: خب مَی‌دادی بَ او؛ آن وقت دیگر نَمی‌خواست بَ داکتِر و شفاخانَه روان شوی.

خولاصه، دعوایم با زولَیخا بالا بَگرفت و تهدیدش بَکردم که طلاقش مَی‌دهم. او هم بَگفت: نفرینت مَی‌کونم که گیر یَکی مَثال خودت بَیفتی.

من هم عصبانی شدم و بَگفتم: این نفرین زن قبلی بود...

این را بَگفتم و از خانَه در بَرفتم. همین که سری فَلَکه رَسیده کردم، یَکهو یَک موتِر (ماشین) تیبا با سرعت بَ میان پَیاده‌رو آمد و چَهار چلنگم را بَ هوا برد. اول فِکِر بَکردم مَثال افغانیستان حملَه اینتَحاری است. اما بعد در شفاخانَه که چَشمانم را باز بَکردم،  فهمیدم یَک آدمی که تازه موتِر تیبا خریدَه،  هَول بَشده و بَ جایَ تورموز، پایش را روی گاز بَگوذاشته و راست وسط پَیادَه‌رو آمده است.
نجیب

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها