تعداد بازدید: ۲۲۲
کد خبر: ۱۳۴۳۰
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۹ - 2021 04 July
گنجینه‌های ادب
شاطر عباس صبوحی

زاده‌ی 1257 مهشیدی، از شاعران و ادیبان  بنام دوران قاجار بود که اشعارش در میان مردم زمانش و پس از عصر خود بسیار شهرت یافت.

وی به شغل نانوایی اشتغال داشت و در جوانی به تهران نقل مکان کرد و تا انتهای زندگی در این شهر بود.

معروف است که وقت نان پختن نویسنده‌ای را کنار خود می‌نشانده و در ضمن کار شعر می‌سروده و نویسنده یادداشت می‌کرده است.

در مورد تحصیل شاطر عباس برخی بر این عقیده‌اند که او فردی بی‌سواد بوده است، اما برخی دیگر معتقدند که شاطر عباس در دوران کودکی در مکتب خانه سواد نوشتن و خواندن را آموخته و با توجه به اشعاری که سروده و ذوق و صناعاتی که در آن به کار برده حداقل از اطلاعات و مطالعات لازم برای سرودن شعر برخوردار بوده‌ است.

وی در اشعارش صبوحی تخلص می‌کرد.

دیوان این شاعر تاکنون چندین بار به چاپ رسیده که شامل «غزلیات»، «مسمطات»، «رباعیات» و «دوبیتی‌ها» است.

وی در سال ۱۳۱۵ مهشیدی درگذشت.

اشعار زیر از اوست:

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است

زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است

*****

عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست

به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفایی که کنی در دل من عین وفاست

گر از ریختن خون منت خرسندی است
این نه خون است بیا دست بر آن زن که حناست

سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر
ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست

من گرفتار سیه چرده‌ی شوخی شده ام
که به من دشمن و با مردم بیگانه صفاست

یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد
گو به یعقوب که فرزند تو در خانه‌ی ماست

روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم
تا بگویند که این کشته‌ی آن ماه لقاست

زود باشد که سراغ من دل گمشده را
از همه شهر بگیرند، صبوحی به کجاست

****

نیست او را سر مویی سر سودایی ما
کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما

تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند
شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما

گر بدادیم بهای دهنت نقد روان
سود بردیم که شد هیچ خریداری ما

همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم
به امیدی که بیایی تو به غمخواری ما

چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان
راحت جان مگرت هست، دل آزاری ما؟

تو که چون سرو، ز آسیب خزان آزادی
چه غمی باشدت از حال گرفتاری ما؟

چشم فتّان تو را دوش، بدیدم در خواب
ای بسا فتنه که برخاست ز بیداری ما

*****

چشمان تو با فتنه بجنگ آمده است
ابروی تو غارت فرنگ آمده است

هرگز به دل تو ناله تأثیر نکرد
اینجاست که تیر ما به سنگ آمده است

شاعر نانوای عهر قاجار

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها