تعداد بازدید: ۱۹۸
کد خبر: ۱۳۳۷۴
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۳:۴۷ - 2022 21 May
نویسنده : زبونُم لال، زبونُم لال

یادش بخیر آن سالها با عموها و عمه‌ها در خانه پدربزرگ پدری‌ام زندگی می‌کردیم!

عمه‌ای داشتم که زن بسیار زیرک و باهوشی بود و کلید عقل خانواده به حساب می‌آمد. چون شوهرش مرحوم شده بود و بچه‌هایش به خانه بخت رفته بودند، تنها در خانه پدربزرگ زندگی می‌کرد!

عمه یخچال و فریزر مستقلی داشت که از شیرمرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا می‌شد!

انباری کوچکش هم پر از انواع خشکبار و تنقلات بود!

هر وقت عمه اراده می‌کرد که کسی را در خانه نگه دارد و نگذارد جایی برود قابلمه‌اش را روی اجاق گاز می‌گذاشت و غذای مورد علاقه او را می‌پخت.

مثلاً عمه چون می‌دانست آش رشته دوست دارم، هر وقت می‌خواست من با دوستانم بیرون نروم، دیگ و بساط آش رشته را وسط حیاط خانه بار می‌گذاشت و با آب و تاب آش می‌پخت و کلی هم منت می‌گذاشت که من برای تو پخته‌ام و بالاخره هم موفق می‌شد!

البته گاهی اوقات هم برای این که حال کسی را بگیرد از این تکنیک استفاده می‌کرد! مثلاً مواقعی که پسرها به دیدنش می‌آمدند غذای مورد علاقه آنها را با عطر و بوی فوق‌العاده بار می‌گذاشت! آنها هم تا آخر شب برای خوردن دستپخت مادرشان آنجا می‌ماندند و هم دیر به خانه می‌رفتند و هم سیر!!! و به این وسیله حال عروس‌ها گرفته می‌شد.

گاهی اوقات هم که باخبر می‌شد بین فامیل کدورتی بوجود آمده به آنها زنگ می‌زد و وعده غذای مورد علاقه‌اشان را به آنها می‌داد و آنها را دعوت می‌کرد و همه اجباراً سر سفره عمه  کدورتها را کنار می‌گذاشتند!

چنین زنهایی داشتیم ما!
قربانتان غریب آشنا

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها