در قرن هفتم مهشیدی (سیزدهم میلادی) مصادف با هجوم مغول به ایران، دو چهرۀ ادبی بزرگ از ایرانزمین برخاستند که با آثار خود سعی در احیای هویت ملی و تجدید حیات فرهنگی ایران زمین داشتند: سعدی و مولوی.
سعدی را همه به عنوان شاعر عشق و زیبایی میشناسیم. شاعری که زیباترین نمونههای آثار هنری را درباره عشق و شور و دوستداشتن و عشقورزیدن و میل به زیبایی سروده است. شاعری که در این عرصه برخی از باریکترین کوچه و پسکوچههای اعماق روح و روابط عاطفی و لطیف انسانی را طی کرده و میتواند هر فارسیزبانی را با خود به گردش در دشت و گلزار برجستهترین آثار خود ببرد و با او هم از عوالم عاطفیِ عشق و احساس و زیبایی گفتوگو کند و هم درباره بسیاری از مسائل فکری و جنبههای مشترک زندگی و حیات انسانی.
آری سعدی شاعر زندگی است. شاعر و البته نویسندهای که با ما مرزهای وسیع و مشترک احساسی و فکری دارد و میتوان با او و از او شنید و خواند و لذت برد و البته آموخت.
بیراه نیست اگر در گرماگرم حوادث روزهای اخیر و طی وقایع نبرد روسیه و اوکراین کلیپی در رسانههای اجتماعی دست به دست میشود که یکی از سخنرانان پارلمان کانادا سخنان خود در اینباره را با سروده مشهور سعدی که منادی نگاهی بلند و انسانی است آغاز کرده است:
«بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی»
نوشته حاضر به بررسی بخشی از دیدگاههای سعدی (متولد حدود ۶۰۶ مهشیدی- متوفای حدود ۶۹۱/۶۹۴ مهشیدی) درباره رابطه حاکمان با مردم میپردازد. بررسی متون ادبی و هنری از دیدگاههای معنایی و محتوایی بیشک خالی از چند و چون نیست اما فرض این نوشته آن است که سعدی تنها یک شاعر و هنرمند نیست بلکه اندیشمندی است که میتوان او را به نوعی مصلح اجتماعی نیز خواند و آراء عمیق و قابل تأمل او دربارۀ انسان، جامعه و شیوۀ کشورداری را در جایجای آثار او میتوان مشاهده کرد. این مدعایی است که با بررسی تمامی آثار سعدی میتوان صحت آن را نشان داد و نگارنده پیش از این در نوشته مفصل دیگری به انجام آن پرداخته است. (2)
از نظر فکری بیشک هر متنی محصول زمانه خود است و نمیتوان از متون گذشته انتظار آن را داشت که به همه نیازهای انسان امروز پاسخ دهد؛ اما به این نکته باید توجه داشت که برخی از نیازهای عاطفی و روحی و نیز برخی از دغدغههای فکری، در زمره نیازهای عاطفی و نیز مسائل فکریِ همیشگی انسان بوده و هستند و به همین خاطر انسان قرن بیست و یکم هنوز میتواند با متون گذشته ارتباط برقرار کند، آنها را بخواند، لذت ببرد و نیز از آنها بیاموزد؛ خاصه آثار هنرمندان و نویسندگان بزرگی چون سعدی که از نظر هنری جایگاهی جهانی دارند و این جایگاه به دست نمیآمد مگر به واسطه برجسته و قابل توجهبودن این آثار هم از نظر شکلی و هنری و هم از نظر فکری و محتوایی.
انتظار منطقی آن است که انسان امروز همگام با پیشرفتهای علمی، در مقایسه با گذشتگان خود از نظر فکری و در ساحت رفتار فردی، اجتماعی و انسانی نیز پیشرفتهای چشمگیری داشته باشد. با بررسی متون و منابع گذشته، درباره اینکه این انتظار تا چه حد به دست آمده یا نیامده است و دلایل آن همواره میتوان و باید تأمل کرد.
سخن امروز ما از سعدی است؛ سعدی بزرگ؛ فصیحترینِ گویندگان زبان پارسی؛ اینکه سعدی را اَفصَحُالمُتِکَلِّمین خواندهاند، بیدلیل نیست. گذشتگان ما که بخشِ چشمگیری از دانستهها و الگوهای فکری خود را از متون ادبی اخذ میکردهاند، تمام تصورات خود نسبت به بزرگان را در قالب القابی که به آنها میدادهاند، فشرده کردهاند، و توصیف سعدی به فصیحترینِ گویندگان، برخاسته از تلقی درست مردمان، نسبت به جایگاه او و مقبولیتِ آثار او نزد ایرانیان بوده است. بنا به گفته مصطفی درایتی، مؤلف فهرستوارۀ دستنوشتههای ایران (دِنا) (که مجموعهای است از فهرستِ نسخههای خطیِ سراسرِ ایران) بیشترینِ نسخههای خطیِ آثار ادبی در ایران، مربوط به آثار سعدی است؛ و این بیانگر اقبال عمومیِ مردمِ ایرانزمین در طولِ قُرون و اعصار به آثار سعدی، و حضور همیشگی وی در زندگی ایرانیان است. در ارجمندی آثار بزرگان ادبِ ما همین بس که اگر میزان نفوذ شاهنامۀ فردوسی و آثار سعدی بر ذهن و زبان نیاکان ما نبود، زبان فارسیِ امروزْ بیشک شکل دیگری میداشت.
هنگامی که دربارۀ سعدی سخن میگوییم، تنها سخن از شاعر و یا نویسندهای چونان هزاران شاعر و نویسندۀ دیگر نیست؛ بلکه با هنرمندی صاحباندیشه روبروییم که معیارهای شعری و نویسندگی را دگرگون کرد. هنرمندی که چکیدۀ اندیشههای ایرانی، و بلکه «انسانی» خود را در قالب بلیغترین و تأثیرگذارترین شکلهای زبانی و هنری برای ما به یادگار گذاشته است. ادبای بزرگ فرهنگ ایران، همانند سعدی، گذشته از شأن هنری و جایگاه بلند ادبی، از نظر اندیشه و محتوای فکریِ آثاری که خلق کردهاند نیز قابل ستایش، و نه تنها در عرصۀ ملی بلکه در ابعاد جهانی شناختهشده و قابل احتراماند.
یکی از دلایل مترقیبودن (به نسبت روزگار او) و هنوز قابلتوجهبودن بخشی از اندیشههای سعدی خاصه در بوستان و گلستان، تأثیرگذاری اندیشههای وی حتی در اندیشمندان عصر روشنگریِ اروپا (رنسانس) است. جواد حدیدی در کتاب از سعدی تا آراگون که در حیطۀ ادبیات تطبیقی به داد و ستد فرهنگی ایران و فرانسه و خاصه تأثیرگذاری سعدی بر فضای ادبی و هنرمندانی مثل لافونتن، ولتر، دیدرو، ویکتور هوگو و ... پرداخته است، از یکی از انقلابیون بزرگ فرانسه به نام لازار کارنو سخن میگوید که در انقلاب فرانسه نقشی اساسی داشت. لازار کارنو (Lazare Carnot, 1753- 1823 AD) که سیاستمدار، فیزیکدان و ریاضیدان نیز بود و بهعنوان طراح نقشههای جنگی و سازماندهندۀ پیروزی در جنگهای انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئون شهرت داشت و بههمین خاطر او را «کارنوی کبیر» و «طراح پیروزی» میخواندند- چنان تحت تأثیر آراء گلستان سعدی در بابهای «سیرت پادشاهان» و «اخلاق درویشان» قرارگرفته بود که نام فرزند کوچکش را که پس از انقلاب فرانسه به دنیا آمد، سعدی گذاشت. اما این کودک پس از مدت کوتاهی درگذشت. فرزند دیگر او نیز همین سرنوشت را یافت. اما سالیانی بعد، فرزندِ بزرگ او، بهخاطر پدر، نام فرزندش را سعدی گذاشت و این سعدی کارنو (Marie François Sadi Carnot, 1837- 1894 AD)، در سال 1887 میلادی به ریاست جمهوری فرانسه رسید و امروز چندین خیابان در کشور فرانسه، به نام او سعدی کارنو نام دارد.
فرزند دیگر لازار کارنو و عموی ماری فرانسوا، یعنی نیکلا لئونار سعدی کارنو (Nicolas Léonard Sadi Carnot, 1796- 1832 AD) نیز فیزیکدان و مهندس بزرگی بود که کاشف قانون دوم ترمودینامیک است.
نویسندۀ کتاب تجدّد و تجدّدستیزی، استاد تاریخ دانشگاه نتردام کالیفرنیا و پژوهشگر دانشگاه استنفورد، نیز در مقالهای خواندنی مینویسد که آراء سعدی درباره برتری نقش و جایگاه مردم در رابطه دوسویه خدایگان- رعیت (شاه/ حاکمان- مردم) از نظر زمانی بر اندیشۀ هگل (فیلسوف بزرگ آلمانی) تقدم زمانی داشته است؛ سعدیای که در قرن هفتم مهشیدی (سیزدهم میلادی) اینگونه بانگ برداشته بود که: «مُلوک از بهر پاسِ رعیتند، نه رعیت از بهرِ طاعتِ مُلوک»!
در نزد اندیشمندان ایرانی، حکمت عملی به سه شاخه «تهذیب اخلاق» (اصلاح خویشتن و پاکیزهساختن اخلاق فردی)، «تدبیر منزل» (چگونگی مدیریت خانواده و اصول تربیت)، و «سیاست مُدُن» (شیوه حکومت و کشورداری) تقسیم میشده است. در این میان، سیاست مُدُن یعنی شیوههای کشورداری و نحوۀ سلوک حاکمان با مردم نقش بسیار برجستهای در تصورات آرمانشهری و دست کم اصلاح یک جامعه داشته است. سعدی شیرازی، بهخاطر مطالعات، تأملات عمیق فردی و نیز تجارب برآمده از جهاندیدگی او در طی سالها مسافرت و جهانگردی، دارای اندیشههای دقیق و قابل تأملی دربارۀ شیوههای آرمانی و بلکه عملیِ حکومتها است.
وی که «نخستین» باب بوستان را باب «عدل» قرار داده و باب نخست گلستان را «در سیرت پادشاهان»، گویی بر این باور است که مهمترین لازمه اصلاح یک جامعه، اصلاح شیوۀ کشورداری و اصلاح رابطۀ حاکمان و مردم بوده است. سعدی آنجا که مصالح جامعه در میان است، در نقد و نصیحت روحیهای بیباک، حقیقتجوی و حقیقتگوی داشته است و نقد صریح اصحاب قدرت و نصایح او خطاب به شاهان (حتی امیران مغول) گواه این مدعاست. او در مجموعۀ آثار خود تقریباً از تمامی طبقات مختلف جامعه یعنی، شاهان، وزیران، حاکمان، لشکریان، پیشهوران، بازرگانان، قضات، محتسبان، فقیهان، دینداران، صوفیان، مغنّیان، مؤذنان، حجّاج، روسپیان، توانگران، درویشان، اهل ادیان مختلف و ... سخنگفته و باورها و رفتارهای آنها را در ارتباط با جامعه و مردم بارها به نقد کشیده است. روش سعدی در تربیت، بهمقتضای پیشۀ وعظ و جایگاه اجتماعیِ او «نصیحت و پند» است. سعدی میداند که «نصیحتِ پادشاهان کردن، کسی را مسلّم بُوَد که بیمِ سر ندارد و امیدِ زر!» (گلستان) اما از آنجاکه او را «خوف و طمع در کار نیست» (همانجا) یعنی هم «شاعرِ رسمی و درباری» نیست و هم بهواسطۀ همتِ بلند، «طمعِ» صله و «امیدِ زر» نیز ندارد، نصایحی صریح خطاب به شاهان دارد و به قول خودِش «حق» را «گستاخ» میگوید. (قصاید) قصاید مدحیِ سعدی نیز با سنتِ مدیحهسراییِ شاعرانِ رسمی و درباری، هم در «روش» و هم در «هدف» متفاوت است. مدایح شاعرانِ رسمی با «روشِ» اغراق در خصایصِ ناداشتۀ ممدوح و با «هدفِ» دریافتِ صله است؛ و مدایح سعدی مبتنی بر «روشِ» توصیف و ستایشِ جوانبِ واقعی و قابلِ ستایشِ ممدوح (یا جوانبِ ممکن با هدفِ ترغیب)، توأم با «نصیحت»، و با «هدفِ» اصلاحِ مخاطب است. این نصایح همه ناظر به رعایت رعیت و مصالح جامعه است.
مصحح بوستان، زندهیاد غلامحسین یوسفی، به درستی این کتاب را «آرمانشهرِ سعدی» خوانده است. نگاهی دقیق به بابهای دهگانۀ بوستان نیز، بیانگر ترتیبِ معنیدارِ بابها است. آیا اینکه سعدی نخستین بابِ بوستان را بابِ «عدل» و دومین باب را بابِ «احسان» قرار داده است، معنیدار نیست؟ نامگذاری بابهای آغازین بوستان براساس سومین شاخه از حکمت عملی یعنی «سیاست مُدُن» و همسو با متون نظری دراینباره همچون اخلاق ناصری از خواجه نصیرالدین طوسی است. اینکه سعدی در نخستین حکایت از نخستین بابِ آرمانشهرِ خود چه مطالبی را عنوان کرده است، از نکتههای پیشگفته نیز مهمتر و معنیدارتر است. بوستان حدود ۴۰۰۰ بیت است و باب نخست در حدود یک چهارم کل کتاب را دربردارد و این بیانگر اهمیت موضوعات این باب است.
نخستین حکایت از نخستین بابِ بوستان (باب «عدل») به روشنی بیانگر نظریۀ سیاسیِ سعدی است و میتوان آن را دربردارنده مهمترین آراء وی در اینباره دانست:
شنیدم که در وقتِ نَزعِ روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان:
«که خاطرنگهدارِ درویش باش
نه در بندِ آسایشِ خویش باش
نیاساید اندر دیارِ تو کس
چو آسایشِ خویش جویی و بس
نیاید به نزدیکِ دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاسِ درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بُوَد تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخْ سخت
مکُن تا توانی دل خلقْ ریش
وگر میکُنی، میکَنی بیخِ خویش.»
سعدی با عبور از تمثیلِ رایجِ «شبان و گوسفند» -که برآمده از ذهنیتی است که رعیت را انفعالِ محض و حاکمان را فعّالِ مایَشاء تصویر میکند، خوانشی دیگرگونه از رابطۀ «خدایگان- رعیّت» به دست داده است. تمثیل «درخت و ریشه» در نخستین بابِ آرمانشهرِ سعدی، و در نخستین حکایت از نخستین باب، بیانگرِ ذهنیت سعدی در اهمیت جایگاه مردم در شکلگیری و بقای یک حکومت است.
انتخاب ِ شخصیت اصلیِ حکایت، یعنی انوشیروان (که عادلترین پادشاه در سنّتِ متون ادبی است) و انتخابِ لحظاتِ پیش از مرگِ انوشیروان برای بیانِ سخنانِ او، بدین منظور است که بر اهمیتِ مطالبِ گفتهشده تأکیدی چندباره صورت گیرد؛ چراکه نوشیروانِ عادل در تنگنای وقت، هنگامِ «نزعِ روان» و در واپسین لحظاتِ باقیماندۀ حیات، مهمترین ذهنیات خود را به فشردهترین صورتِ ممکن میخواهد به فرزندش یعنی پادشاهِ آینده منتقل کند.
همۀ این ظرایف و دقایقِ هنری و داستانپردازی، نشان از شدتِ اهمیتِ این دیدگاه نزد سعدی دارد که نخستین داستان از نخستین باب را به تبیینِ دیدگاهِ خود دربارۀ رابطۀ «خدایگان و رعیت» و بهگونهای بازخوانیِ این رابطه از «شبان- گوسفند» به «درخت- ریشه» اختصاص داده است. این حکایتِ هفتبیتی را میتوان افشرۀ دیدگاههای سعدی دربارۀ رابطۀ حاکم- مردم دانست. آنگاه که سعدی میگوید: «که شاه از رعیت بُوَد تاجدار»، به تصریحْ هم شکلگیری و هم بقای حکومت را برآمده از مردم معرفی میکند و این آشکارا مغایر با اندیشۀ ظلاللهیِ شاهان است که دیری همۀ حکومتها در طول اعصار در پی ترویج و تحکیمِ آن بودهاند. نکتهای که باید بدان توجه کرد، این است که در این حکایت، تنها هفت بیتِ نخست سخنان انوشیروان است و ادامۀ شعر، سخنانِ خودِ سعدی است. در میان سخنان سعدی، این بیتها در خطاب به پادشاهان قابل تأمل هستند:
اگر جادهای بایدت مستقیم،
رهِ پارسایان امید است و بیم [...]
گر این هر دو در پادشه یافتی
در اقلیم و مُلکَش پَنَه(3) یافتی
که بخشایش آرد بر امّیدوار
به امّیدِ بخشایشِ کردگار
گزندِ کسانش نیاید پسند
که ترسد که در مُلکش آید گزند [...]
فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه
سعدی از «بیم و امید» که ترجمۀ دو اصطلاح صوفیانۀ «خوف و رجا» است، خوانشی دیگرگونه به دست داده و به مقولۀ «دینیِ» امید و بیمِ از خداوند که کارکردی فردی دارد، کارکردی «اجتماعی» بخشیده است. آنچه سعدی از آن به «پناه» تعبیر کرده است، تعبیری از «امنیت» و «آرامش» است.
سعدی برای استوارداشتِ اندیشههای خود، دومین حکایت را نیز اینگونه آغاز میکند:
شنیدم که خسرو به شیرویه گفت
در آندم که چشمش ز دیدن بخفت
بر آن باش تا هرچه نیّت کنی
نظر در صلاحِ رعیّت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای
چنانکه مشاهده میشود همۀ این توصیهها تبعاتی اجتماعی و ناظر به «امنیتِ» اجتماعی، «رفاهِ» اقتصادی، و «آرامشِ» روانی مردم دارد.
از میان رسائلِ مسلّم و منتسبِ موجود در کلیات سعدی نیز دو رسالۀ نصیحهالملوک و رسالۀ اَنکیانو(4) محتوای سیاسی دارند.
نصیحهالملوک نوعی «سیاستنامه» (برپایۀ سنت «سیاستنامه»نویسیِ امثالِ خواجه نظامالمُلک، غزّالی، خواجه نصیرالدین طوسی و...) و مشتمل بر 150 پند است. این اثر مجموعهای مستقلاً سیاسی و دربردارندۀ فشردهای از مهمترین دیدگاههای سیاسی سعدی است که در سراسر آثار او (همانند بوستان، گلستان و قطعات) پراکندهاند: «سلطان که رفع دزدان نکند، حقیقتْ خود کاروان میزند!» «دزدان دو گروهاند: چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و ترازو در بازارها. دفع همگان واجب دانَد.»
نویسنده کتاب تجدد و تجددستیزی مینویسد یکی از درخشانترین فصول اندیشۀ هگل، فیلسوف بزرگ قرن نوزدهم، رابطۀ «خدایگان و بنده» است. «هگل میگفت هر «بنده»ای (یا «رعیت»ی) بالمآل بر «خدایگان» (یا پادشاه) خدایی خواهد کرد؛ زیرا هویت رعیت/بنده، خودبنیاد است، اما هویت شاه/خدایگان در گرو وجود بندگان است.» سعدی در قرن هفتم مهشیدی، «در 28 کلمه عصارۀ فلسفیِ این اصل ماندگارِ هگلی را که در اواسط سدۀ نوزدهم صورتبندی شده بود -و آن را یکی از ارکان دموکراسی هم میتوان دانست- برشمرده است:» «پادشاه بر رعیت از آن محتاجتر است که رعیت به پادشاه؛ که رعیت اگر پادشاه نیست و هست، همان رعیت است، و پادشاهی بی وجود رعیت متصور نمیشود.» (رسالۀ انکیانو) «پادشاهان به رعیت پادشاهاند؛ پس چون رعیت بیازارند، دشمن مُلکِ خویشاند.» (نصیحهالملوک)
سعدی در ساحت اندیشه و عمل دارای شخصیتی کاملاً میانهرو است؛ بههمینخاطر ترغیب شاهان به «اعتدال و میانهروی»، از بارزترین ویژگیهای اندیشۀ سعدی است: «زهد و عبادت شایسته است؛ نه چندان که زندگانی بر خود و دیگران تلخ کند. عیش و طرب ناگزیر است؛ نه چندان که وظائف طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.» (نصیحهالملوک)
قطعات سعدی نیز پر است از دیدگاههای فکری او. مخاطب قطعات غالباً مشخص نیست اما در بسیاری از آنها به وضوح وضعیتِ موجود در روزگار او به نقد کشیده شده است:
حاکمِ ظالم به سنانِ قلم
دزدیِ بی تیر و کمان میکند
گَلّۀ ما را گِِله از گرگ نیست
کاینهمه بیداد، شبان میکند!
آنکه زیان میرسد از وی به خلق،
فهم ندارد که زیان میکند...
شهی که پاسِ رعیت نگاه میدارد،
حلال باد خراجش؛ که مزدِ چوپانیست
وگر نه راعیِ خلق است، زهرِ مارش باد!
که هرچه میخورَد او، جزیتِ مسلمانیست!
از مال و دستگاهِ خداوندِ قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد، خاک بر سرش!
نشانِ آخرِ عهد و زوالِ مُلکِ وی است
کسی که در مصالحِ بیچارگان نظر نکند
«مُلکِ ایمن درختِ بارورست»، «پادشاهان پاسبانند مر درویش را»، «پاسبانِ خفته، خواهی باش و خواهی گو مباش!» و ...
نکتۀ دیگر مسألۀ «نام نیک» است که از کلاناندیشههای سعدی در حکمتِ عملی و رفتارهای سیاسی است که باتوجه به آنکه نقشی عملی دارد و ناظر به نوع رفتار و رابطه با مردم است (بهگونهای که پس از مرگ، از فرد به نیکی یاد کنند؛ از ایجاد عمارات و موقوفات و ابنیه گرفته تا کسر مالیات و امنیت و ...)، سعدی آن را در جایجای آثار خود به رجال سیاسیِ عصرِ خود توصیه کرده است. «از حاصل دنیا بهجز نام نیک نمیمانَد و بدبخت کسی که ازو این هم نمانَد.»! (نصیحهالملوک) در پایان یکی از بهترین قصایدش، خطاب به عطاملک جوینی میگوید:
«دو چیز حاصل عمرست: نامِ نیک و ثواب وزین دو درگذری، کُلُّ مَن عَلَیها فان»
خوش است که سخن دربارۀ سعدی را با سرودۀ خود او به پایان رسانیم که گفت:
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفۀ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاینهمه شور در جهان انداخت
پینوشت:
1- استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبائی تهران و مدرس مدعو دانشگاه پکن
2- مقاله نگارنده در اینترنت قابل جستجو و یافتن است: «بررسی رابطۀ خدایگان و رعیت در آراء سیاسی سعدی از منظر تاریخگرایی نو»، کهننامه ادب پارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال ۱۲، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۴۰۰، ص ۹۳- ۱۲۴، با همکاری دکتر علیرضا امیدبخش
3- پَنه: پناه
4- انکیانو حاکم مغولی فارس در روزگار سعدی بود.