تعداد بازدید: ۴۳۴
کد خبر: ۱۲۷۶۴
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۳:۰۰ - 2022 16 April
داستان دنباله‌دار شاهزاده کوچولو
نوشته: آنتوان دوسنت اگزوپری / ترجمه: محمد قاضی / قسمت هفتم

تا اینجا خواندیم یک خلبان که هواپیمایش در صحرایی دورافتاده خراب شده بود ناگهان با یک موجود عجیب روبرو می‌شود و بعداً می‌فهمد که این شاهزاده کوچولو از سیاره‌ای دیگر به زمین آمده است. شاهزاده کوچولو برای او تعریف می‌کند که جهت یافتن کاری و کسب دانشی سیاره کوچک خود را رها و به چند سیاره اطراف سرکشی کرده. در نخستین سفر به سیاره‌ یک پادشاه رفته بود و حالا به سیاره‌ای می‌رود که یک خودپسند منزل دارد.
*****

خودپسند همین که شازده کوچولو را دید، از دور فریاد برآورد:

- به! به! این هم ستایشگری که به دیدن من می‌آید!

چون برای خودپسندان، مردم دیگر همه ستایشگرند.

شازده کوچولو گفت:

- سلام آقا، شما چه کلاه عجیبی دارید؟

خودپسند در جواب گفت:

- این کلاه برای سلام دادن است، سلام دادن به کسانی که برای من دست می‌زنند. بدبختانه هیچوقت کسی از اینجا عبور نمی‌کند.

شازده کوچولو که نفهمید، گفت:

- بله؟

خودپسند به او توصیه کرد که:

- دست بزن!

شازده کوچولو دست زد.خود پسند با فروتنی کلاه از سر برداشت و سلام داد.

شازده کوچولو در دل با خود گفت:

- این دیدار از دیدار پادشاه جالب‌تر است.

و دوباره شروع به دست زدن کرد. خودپسند نیز با بلند کردن کلاه خود سلام دادن را از سر گرفت.

پس از پنج دقیقه تمرین، شازده کوچولو از یکنواختی بازی خسته شد و پرسید:

- چه باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟

ولی خود پسند حرف او را نشنید. خودپسندان بجز وصف خود هرگز چیزی نمی‌شنوند. آخر، از شازده کوچولو پرسید:

- راستی، من به نظر تو خیلی تعریف دارم؟

شازده کوچولو پرسید:

- تعریف یعنی چه؟

خودپسند گفت:

- تعریف یعنی تو بپذیری که من زیباترین، خوش‌پوش‌ترین، پولدارترین و باهوش‌ترین ساکن این سیاره هستم.

- ولی تو که در این سیاره تنها هستی!

- باشد، به هر حال تو دلخوشم کن و از من تعریف کن!

شازده کوچولو کمی شانه بالا انداخت و گفت:

- من از تو تعریف می‌کنم، ولی این به چه درد تو می‌خورد؟

و شازده کوچولو از آنجا رفت.

در بین راه با خود گفت: «راستی که این آدم‌بزرگها خیلی عجیبند!»

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها