تعداد بازدید: ۳۰۳۴
کد خبر: ۱۲۳۱۰
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۴ - 2022 05 February
مهدی‌حمیدی شیرازی (1365-1295 خورشیدی)

در این نوشتار شعری شورانگیز و حماسی می‌خوانید که در سال 1330 خورشیدی توسط روانشاد مهدی حمیدی شیرازی سروده شد و همان سال جایزه نخست مسابقه شعر وطن را به دست آورد.

در امواج سند


این شعر که «در امواج سند» نامگذاری شده، رشادتها و فداکاری‌های سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه در برابر تازش وحشیانه مغولان به سرزمین بزرگ ایران را نمایان می‌سازد.


پیش از آن اما درباره جلال‌الدین خوارزمشاه می‌خوانیم:


جلال‌الدین (۵۹۶-۶۲۸ مهشیدی) آخرین پادشاه سلسله خوارزمشاهیان بود. عمده دوران وی به جنگ با مغولان، خلیفه عباسی و ملکه گرجستان گذشت.


جلال‌الدین فرزند ارشد سلطان محمد خوارزمشاه بود، اما با وجود نفوذ بالای مادربزرگش، ترکان خاتون، اجازه داده نمی‌شد سلطان محمد خوارزمشاه او را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کند. او هنگام فرار سلطان محمد از مقابل سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود. محمد در جزیرهٔ آبسکون پسرش قطب‌الدین را خلع و وی را به جانشینی نامزد کرد و دو برادر او را به قبول حکم او مأمور ساخت اما پس از مرگ محمد، برادران در صدد قتل جلال‌الدین برآمدند که با هوشیاری اینانج خان که از امیران دلیر سلطان بود، از مهلکه گریخت.


جلال‌الدین مردی بود گندم‌گون و تقریباً کوتاه بالا و ترک شکل و ترکی گوی بود که به پارسی هم سخن می‌گفت. شجاعت او زبانزد بود و از تمام لشکر دلیرتر، به هر چیز غضب نمی‌کرد و دشنام نمی‌داد و خنده او جز تبسم نبود. سخن بسیار نمی‌گفت و عدل را دوست داشت و بر رعیت مهربان بود. زیر نامه‌های خویش عبده و گاه خادمه می‌نوشت و اصرار داشت او را سلطان خطاب نکنند.


او بر خلاف پدرش از رویارویی با مغولان هراسان نبود. به گفته عزالدین ابن اثیر زمانی که پدرش در سمرقند برای فرار از دست لشکریان مغول برنامه‌ریزی می‌کرد، جلال‌الدین و شهاب‌الدین خیوقی تأکید داشتند که باید با تمام قوا به رویارویی دشمن شتافت و با آن جنگید.


بعد از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه او با سپاهی که برای او باقی‌مانده بود عزم خود را برای مقابله با سپاه مغول جزم نمود. او از کرانه دریای کاسپین دوباره به سمت شرق حرکت کرد تا خود را برای رویارویی با مهاجمان مهیا سازد. او در سال ۶۱۷ مهشیدی/۱۲۲۱ میلادی به سمت نیشابور، غزنه و هرات حرکت نمود و درگیری‌هایی نیز با مغولان پیدا کرد. آوازه مبارزات جلال‌الدین به گوش چنگیز خان رسید و او سپاهی با سی هزار مرد جنگی به فرماندهی شیگی قوتوقو به سمت او روانه کرد. سپاه جلال‌الدین و شیگی قوتوقو در نزدیکی پروان با یکدیگر جنگیدند که به شکست لشکریان شیگی قوتوقو انجامید. این پیروزی‌ها به خاطر طمع شرم‌آور سپاهیان جلال‌الدین در تقسیم غنائم و رشک برادران جلال‌الدین بر وی زودگذر و ناپایدار بود. به گفته جوینی نهایتاً در سال ۶۱۸ مهشیدی/۱۲۲۱ میلادی شخص چنگیزخان عزم نبرد با جلال‌الدین کرد و در ساحل رود سند با وی گلاویز شد. جلال‌الدین با سپاهش به قلب دشمن زد که باعث درهم فروریختن سپاه چنگیز شد و پی چنگیز افتاد اما ده هزار سواری که چنگیز به کمین گماشته بود باعث برهم زدن اوضاع و پراکنده شدن سپاه جلال‌الدین شد و پسر هشت ساله جلال‌الدین به دستور چنگیز در میان میدان نبرد کشته شد. در این نبرد لشکر جلال‌الدین در هم فروریخت ولی شخص جلال‌الدین شجاعانه جنگید. زمانی که سلطان به خیمه مادر و همسر و حرم خود نزدیک شد شیونشان برآمد که ما را بکش تا به دست تاتار اسیر نشویم که سلطان دستور غرق کردن ایشان را داد. در انتهای نبرد او از ارتفاع ده متری اسب خویش را در آب انداخت و مغولان در صدد تعقیب او برآمدند ولی با ممانعت چنگیزخان روبرو شدند، چرا که او می‌خواست نحوه عبور جلال‌الدین از رود سند را مشاهده کند. جلال‌الدین با یک شمشیر و نیزه و سپر از رود سند گذشت و چنگیز خان با مشاهده این صحنه روی به پسران آورد و گفت: «از پدر، پسر چنین باید». که به این مسئله اشاره داشت که سلطان محمد همیشه در حال گریز از وی بود.


او بعدها مبارزات زیادی علیه مغولان کرد و حتی برای اتحاد با خلیفه تلاش ناموفقی داشت تا این که در همین جنگ و گریزها کشته شد. درباره مرگ او نقل قولهای مختلفی وجود دارد از جمله این که به دست راهزنان به قتل رسید. عده‌ای هم می‌گویند: سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه بعد از همه زحمتها آخر خود را از سلطنت معزول نموده، سلطنت فقر اختیار فرموده و در این مدت از همت بلند به درجه رجال الله رسیده. در این دو روز در قریه صرصر از قرای بغداد وفات کرد.


با مرگ جلال‌الدین، اصلی‌ترین نیروی مقاومت در مقابل مغولان در هم شکست و نه سلاطین ایوبی و نه سلاجقه روم از عهده مهار این سیل بنیان کن بر نیامدند.

در امواج سند

/  به انتخاب شیربان اتابکی

به مغرب، سینه‌مالان(*) قرصِ خورشید
نهان می‌گشت پشت کوهساران


فرو می‌ریخت گردی زعفران رنگ
به روی نیزه‌ها و نیزه‌داران


زِ هر سو بر سواری غَلت می‌خورد
تن سنگین اسبی تیر خورده


به زیر باره(*) می‌نالید از درد
سوارِ زخمدارِ نیم‌مرده


زِ سم اسب می‌چرخید برخاک
به سانِ گوی خون‌آلود، سرها


زِ برق تیغ می‌افتاد در دشت
پیاپی دستها، دور از سپرها


میان گردهای تیره چون میغ(*)
زبانهای سنانها برق می‌زد


لب شمشیرهای زندگی سوز
سران را بوسه‌ها بر فرق می‌زد


نهان می‌گشت روی روشن روز
به زیر دامن شب در سیاهی


درآن تاریکْ‌شب، می‌گشت پنهان
فروغ خرگهِ خوارزمشاهی


دل خوارزمشه یک لمحه(*) لرزید
که دید آن آفتابِ بخت، خفته


زِ دست ترکتازیهای ایام
به آبسکون(*) شهی بی‌تخت، خفته


اگر یک لحظه امشب دیر جنبد
سپیده دم جهان در خون نشیند


به آتشهای ترک و خون تازیک(*)
زِ رود سند تا جیحون نشیند


به خوناب شفق در دامن شام
به خون آلوده، ایران کهن دید


در آن دریای خون، در قرص خورشید
غروبِ آفتابِ خویشتن دید


به پشت پرده‌ی شب دید پنهان
زنی چون آفتابِ عالم‌افروز


اسیر دست غولان(*) گشته فردا
چو مهر آید برون از پرده‌ی روز


به چشمش ماده آهویی گذر کرد
اسیر و خسته و افتان و خیزان


پریشان حال، آهو بچه‌ای چند
سوی مادر دوان وز وی گریزان


چه اندیشید آن دم، کس ندانست
که مژگانش به خونِ دیده تر شد


چو آتش در سپاه دشمن افتاد
زِ آتش هم کمی سوزنده‌تر شد


زبانِ نیزه‌اش در یاد خوارزم
زبانِ آتشی در دشمن انداخت


خم تیغش به یاد ابروی دوست
به هر جنبش سری بر دامن انداخت


چو لَختی در سپاه دشمنان ریخت
از آن شمشیرِ سوزان، آتش تیز


خروش از لشکر انبوه برخاست
که از این آتش سوزنده پرهیز


در آن باران تیر و برق پولاد
میان شام رستاخیز می‌گشت


در آن دریای خون در دشت تاریک
به دنبال سر چنگیز می‌گشت


بدان شمشیر تیز عافیت سوز
در آن انبوه، کار مرگ می‌کرد


ولی چندانکه برگ از شاخه می‌ریخت
دو چندان می‌شکفت و برگ می‌کرد


سرانجام آن دو بازوی هنرمند
زِ کشتن خسته شد وز کار واماند


چو آگه شد که دشمن خیمه‌اش جست
پشیمان شد که لختی ناروا ماند


عنان باد پای خسته پیچید
چو برق و باد، زی(*) خرگاه آمد


دوید از خیمه خورشیدی به صحرا
که گفتندش سواران: شاه آمد


میان موج می‌رقصید در آب
به رقص مرگ، اخترهای انبوه


به رود سند می‌غلتید بر هم
زِ امواج گران، کوه از پیِ کوه


خروشان، ژرف، بی‌‌پهنا، کف‌آلود
دل شب می‌درید و پیش می‌رفت


از این سدِّ روان در دیده‌ی شاه
زِ هر موجی هزاران نیش می‌رفت


نهاده دست بر گیسوی آن سرو
بر این دریای غم نظاره می‌کرد


بدو می‌گفت: اگر زنجیر بودی
تو را شمشیرم امشب پاره می‌کرد


گرت سنگین دلی، ای نرم‌دل آب!
رسید آنجا که بر من راه بندی


بترس آخر زِ نفرینهای ایّام
که ره بر این زن چون ماه بندی!


زِ رخسارش فرو می‌ریخت اشکی
بنای زندگی بر آب می‌دید


در آن سیمابگون امواج لرزان
خیال تازه‌ای درخواب می‌دید


اگر امشب زنان و کودکان را
زِ بیم نام بد در آب ریزم


چو فردا جنگ بر کامم نگردید
توانم کز ره دریا گریزم


به یاری خواهم از آن سوی دریا
سوارانی زره‌پوش و کمانگیر


دمار از جان این غولان کشم سخت
بسوزم خانمانهاشان به شمشیر


شبی آمد که می‌باید فدا کرد
به راه مملکت، فرزند و زن را


به پیش دشمنان اِستاد و جنگید
رهاند از بند اهریمن، وطن را


درین اندیشه‌ها می‌سوخت چون شمع
که گردآلود پیدا شد سواری


به پیش پادشه افتاد بر خاک
شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری


پس آنگه کودکان را یک به یک خواست
نگاهی خشم‌آگین در هوا کرد


به آب دیده اول دادشان غسل
سپس در دامن دریا رها کرد!


بگیر ای موجِ سنگینِ کف‌آلود
زِ هم وا کن دهانِ خشم، وا کن!


بخور ای اژدهای زندگی خوار
دوا کن دردِ بی‌درمان، دوا کن!


زنان چون کودکان در آب دیدند
چو موی خویشتن در تاب رفتند


وز آن دردِ گران، بی گفته‌ی شاه
چو ماهی در دهانِ آب رفتند


شهنشه لمحه‌ای بر آبها دید
شکنج گیسوان تاب داده


چه کرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبال گُلِ بر آب داده‌!


شبی را تا شبی با لشکری خُرد
زِ تن‌ها سر، ز سرها خُود افکند


چو لشکر گرد بر گردش گرفتند
چو کشتی بادپا در رود افکند‌!


چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار
از آن دریای بی‌پایاب(*)، آسان


به فرزندان و یاران گفت چنگیز:
که گر فرزند باید، باید این‌سان!


بلی، آنان که از این پیش بودند
چنین بستند راهِ ترک و تازی


از آن، این داستان گفتم که امروز
بدانی قدر و بر هیچش نبازی


به پاسِ هر وجب خاکی از این ملک
چه بسیار است، آن سرها که رفته!


زِ مستی بر سر هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها(*) که رفته!
 
معنای کلمات دشوار:
سینه‌مالان= سینه‌خیز
باره=اسب
میغ= مه غلیظ
لمحه= لحظه
آبسکون=جزیره‌ای در دریای خزر
تازیک= تاجیک (غیر ترک)
غولان= مغولان
زی= سوی، نزد
بی‌پایاب=عمیق
افسر= تاج و کلاه پادشاهان

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها