از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان چند روز پیش «اُمیکرون» گرفتم. به رغم این که خدا را شکر مشکل جدی نداشتم، سرفهام بند نمیآمد! برای همین به بازار رفتم تا دارویی تهیه کنم!
قبل از ورود به داروخانه یکی از دوستان قدیمی را دیدم که روی نیمکت فلزی جلوی در نشسته بود.
تا چشمش به من افتاد ابراز احساسات کرد و از من خواست کنارش بنشینم تا به یاد گذشتهها گپی بزنیم!
مشغول تعریف بودیم که عمه شوکت با آن عصای همیشگی که برایش حکم اسلحه دارد، از جلوی ما رد شد و داخل داروخانه رفت!
عمه مرا ندید و من هم چون حالم خوب نبود و پیادهرو هم خیلی شلوغ بود، به روی خودم نیاوردم!
دوستم از دسته گلهای خندهداری که در طول زندگی به آب داده بود صحبت کرد و خندیدیم!
جایی تعریف کرد: همسر یکی از همکارانم هر روز با عصبانیت زنگ میزد و از دست بدرفتاریهای پسر نوجوانشان شکایت داشت و همیشه هم تکیه کلامش این بود که این پسر اخلاقش نه به خانواده من رفته و نه به خانواده تو! اصلاً معلوم نیست شبیه چه کسی شده!
یک بار همکار ما برای اینکه زنش دائم مزاحم کارش نشود به شوخی و خیلی ریلکس در جوابش گفت: خب نباید هم به ما شبیه باشد چون این پسر در اصل بچه واقعی ما نیست!
زن که از شنیدن حرفهای شوهرش شوکه شده بود فریاد زد: داری چی میگی مرد؟!
شوهرش گفت: یادته ۱۷ سال قبل که در بیمارستان زایمان کرده بودی بچه خودش را کثیف کرده بود و به من گفتی بچه را ببر عوضش کن؟!
من هم رفتم و او را با یک بچه تمیز عوض کردم و آوردم!
همسرش جیغ زد و پشت تلفن غش کرد.
صحبتها ادامه داشت تا این که از داخل داروخانه صدای شلیک خنده مشتریها و بعد فریاد نسخهپیچ که خانم جوانی بود به آسمان بلند شد!
به دوستم گفتم شرط میبندنم عمه شوکت دسته گل به آب داده!
وقتی عمه از داروخانه بیرون آمد داشت غُرغُر میکرد. به سمتش رفتم و سلام کردم و پرسیدم: عمه چی شده؟!
عمه با عصبانیت گفت: هیچی عمه. مردم اعصاب ندارند. من آبریزش بینی دارم. یک شربت به من داده که روی آن درباره عوارضش نوشته: سردرد، سرگیجه، تهوع، اختلال در خواب، نارسایی کبد، سکته قلبی و مغزی، و در مواردی مرگ ناگهانی!
پشیمون شدم عمه.
شربت را پس دادم و گفتم: با آستین پاکش میکنم عوارضش کمتر است. نمیدانم چرا همه خندیدند و نسخهپیچ ناراحت شد!!!
قربانتان غریب آشنا
نظر شما