دکتر مختار کمیلی
بیا کنار پنجره که شب پر از قمر شود
به پهنهی شب کنون ستاره جلوهگر شود
بیا کنار پنجره ز غنچه بوسهای فرست
که خسته قلب کوچکم ز عشق شعلهور شود
بیا کنار پنجره به دست و لب تو سوت زن
که کفتران آشتی ز بام سوی بر شود
بیا کنار پنجره ترانه ساز و تار زن
که موجخیز رقصمان ز شانه تا کمر شود
بیا کنار پنجره ز دفترت غزل بخوان
که تار و پود جان ما شعور و شعر تر شود
بیا کنار پنجره بخوان سرود میهنم
که خاک کوه و دشت آن دوباره پرگهر شود
بیا که موج شادی از کنارهی خلیج فارس
روان به هر چه دشت تا سواحل خزر شود
چه سالها امید ما درخت خشک و بیبری است
بیا که از نوید تو جوان و خوشثمر شود
در این اوان به حلق ما چه زهرها چکاندهاند
دمی به خوان ما بیا که که کاممان شکر شود
بیا که واژههای نحس حبس و آن سهگانهام
ز دفتر و زبان ما سترده سر به سر شود
بیا و عاشقانهام عزیز من صدا بزن
رضا مده که ارغوان خموش و دربهدر شود
خدای را مسیح من ز مهر آیهای بخوان
که زانفست خدای را تولد دگر شود
ستاده با گُل و مِیایم و دیدهها به راه توست
بیا که انتظارمان امید جان به سر شود
بیا که در رسانهها به مژدگانی جهان
«نماند روزگار غم» بزرگتر خبر شود
نظر شما