کوتیکوتی، بچه هزارپایی شیرین و دوستداشتنی است. چون هزارپاست هزارتا مشکل دارد و گاهی وقتها که نمیتواند مشکلش را حل کند لیوان لیوان اشک میریزد.
کوتیکوتی فوتبال که بازی میکند پای همه را قلم میکند. حمام که میرود سنگپا کشیدن پاهایش یک روز طول میکشد و هیچ کس حاضر نیست با او اتل متل توتوله بازی کند.
جانوری که دهها جفت کفش دارد چگونه میتواند بازی کند، به مدرسه یا مهمانی برود، و یا پرواز کند؟ جورابهایش را چگونه تمیز میکند؟ اما کوتیکوتی همه این کارها را دوست دارد.
اولش کوتی کوتی کفش نداشت. اما کم کم دید که بعضی از دوستانش کفش دارند. برای همین، به پدرش گفت: «من کفش میخواهم! »
پدر کوتیکوتی نمیتوانست آن همه کفش را یک جا بخرد. مادرش گفت: «میتوانیم هر ماه یک جفت کفش برای کوتی کوتی بخریم».
به این ترتیب آنها هر ماه یک جفت کفش خریدند.
ماه اول کفش پاشنه بلند
ماه دوم کفش کتانی
ماه سوم چکمه
ماه چهارم ...
تا اینکه بعد از چند سال کوتی کوتی صاحب کفشهای جورواجور شد.
اما دیروز اتفاقی افتاد. یکی از کفشهای کوتیکوتی پایش را زد! این یعنی کوتیکوتی دیگر بزرگ شده بود!
نظر شما