ماجراهای من و بیبی
هنوز درست و حسابی وسایلمان را روی زمین نگذاشته و نفسی چاق نکرده بودیم که بیبی گفت:
- گلاب عکسِی سرآسیو رِ بفرس...
- بیبی جان بذا لباسامونو عوض کنیم، بشینیم چشم...
- لازم نکرده الان بفرس...
- بیبی یه چن لحظه صبر کنی الان میفرستم...
بیبی صدایش را بلند کرد...
- دختر وختی میگم الاااااااان، ینی هی حالا.
- چه عجلهای داری بیبی؟ گلاب به روت، یه دسشویی برم بیام میفرستم دیگه...
بیبی بدون اینکه حرفی بزند بلند شد و گوشی را از توی کیفم برداشت...
- اصن من نافَمم با تو حرف میزنم، خودُم میفرسم... گفتی بویه اول چکار کنی؟ تیک بزنی؟
- بیبی جان شما که گوشی منو برداشتین ولی باید بگم برداشتن گوشی بقیه اصلاً کار درستی نیس.
- خُبه، خُبه، تو دیه نیخوا دُرُس غلطه یاد من بیدی. میگی بویه اَ کدوم راه برم تو عکسا؟
مسیر را که نشانش دادم بیبی خیره شد به عکسهای من...
- گلاب اینارِ کی گرفتی؟ ای دخترو کیه ولِنگ و وازه؟ وووووی؟ ای ننته ایطو تیپ زده انگا دخترِی چارده ساله ویسیده پَلو پسرُم عکس گرفته؟
نگاهش کردم...
- بیبی جون، قرار شد فقط عکسای سرآسیاب رو بفرستینا، به نظر من که کارتون کار درستی نیس... شاید عکسای من خصوصی باشه...
- تو غلط کردی که عکسات خصوصی باشه...
از عکسها آمد بیرون و رفت توی پیامها و شروع کرد به خواندن پیامهای من...
«سلام گلاب قشنگم، دیر کردی، پس کی میای؟»
چشمهایش را ریز کرد و خیره شده به من...
- ای کیه برَت پیام فرسیده؟ ها؟
دست دراز کردم که گوشی را بگیرم که بیبی دستش را عقب کشید...
- بیبی خیلی کارتون بدهها، همونطور که گفتم گوشی هرکسی شخصیه مث مسواک...
- مسواک؟ یَی مسواکی نُشونُت بدم که خودُت حظ کنی!
- چی میگی بیبی؟ اصلاً بده خودم برات میفرستم...
- لازم نکرده، اصلاً من عکس نیخوام، من بویه بفَمم تو گوشی تو چه خوَره...
- ینی چی بیبی چه خبره؟ مگه قرار بوده چه خبر باشه؟
- ای که برت نوشته گلاب قشنگم کیه؟ ها؟ آخه تو کجات قشنگه؟کیه دره گولُت میزنه؟ ها؟ کیه ماخا ازُت سوراستفاده کنه؟ ها؟
- چی داری میگی بیبی؟ شما که پیام رو خوندین، بالاشم میخوندین ببینین کی فرستاده دیگه...
بیبی نگاهی به صفحهی گوشی کرد...
- پروانه؟ الکی نوشتی پروانه که رد گم کنی، ها؟ خیال کردی من ای موارِ تو آسیو سفید کردم، ها؟ دختر والا ای کارا آخر و عاقبت ندَره. اَ هو قدیمم گفتن دختر بیشین آسون، تا بختُت بییَره شاه خراسون...
- بیبی چی داری میگی؟ چه ربطی داره اصلاً...
- حالا وختی بری بوات زنگ زدم گفتم بیاد اینجا تکلیف تورِ روشن کنه خودُت میفَمی...
- ای بابا، چی میگی بیبی؟ اصلاً نیازی به این کارا نیس. بیا شماره پروانه رو من میگیرم خودت ببین دختره یا پسر...
شماره پروانه را گرفتم و گوشی را دادم دست بیبی...
بیبی بعد از اینکه با پروانه صحبت کرد نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیلِ خو، اشتوا پیش میا...
دوباره چشمش رفت روی صفحه گوشی و پیامها...
- ویسا بینم ای که نوشته گلاب جون دیشب چرا نیومدی پیادهروی کیه؟؟؟ هااااااا؟؟؟؟!
گلابتون
نظر شما