در زمینه کشته شدن ارتشبد خاتمی شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی زمینی، یک حدس میتوان زد. ولی برای توضیح آن باید کمی به عقب برگردیم. در فروردین ماه ۱۳۴۴ خورشیدی سوء قصدی علیه شاه در کاخ مرمر از سوی یکی از سربازان گارد شاهنشاهی صورت گرفت. این ماجرا موجب نگرانی شدید مسئولان کشور و متحدان غربی ایران گردید، چرا که در صورت کشته شدن شاه، هیچگونه پیشبینی قانونی روشنی در مورد کسی که بتواند بیدرنگ جانشین او شود، نشده بود. سرانجام شاه به دنبال گفتگویی با جعفر شریفامامی، رئیس مجلس سنا، دستور داد لایحهای که به موجب آن تا رسیدن ولیعهد به سن بلوغ، نیابت سلطنت به شهبانو تفویض میشد، تهیه و به مجلس مؤسسان تقدیم گردد. این لایحه در تابستان ۱۳۴۶ به تصویب مجلس مؤسسان رسید. با این همه آمریکا، متحد اصلی ایران، همچنان نگران بود و بیم آن را داشت که در صورت درگذشت ناگهانی شاه، کشور دچار هرج و مرج گردد. در نتیجه در همان اوان برنامهای برای روز مبادا (Contingency Plan) تهیه و در آن پیشبینی شد که در صورت لزوم ارتش ایران زمام امور را در دست گیرد و در میان سران ارتش، نقش اصلی را میبایست ارتشبد خاتمی ایفا میکرد. به احتمال زیاد خاتمی خود نیز به روشنی از این طرح محرمانه آگاه نبود، وگرنه خودش موضوع را به شاه گزارش می داد. ولی چند ماهی پیش از درگذشت او، جریان به نحوی به گوش شاه میرسد. شاه نیز که به آسانی به همهکس بدبین میشد، از آن پس با خاتمی به سردی رفتار کرد و شاید هم در نظر داشت محترمانه او را از کار برکنار سازد. اگر این فرض را که شاه از برنامه روز مبادای آمریکائیان اطلاع یافته بود بپذیریم، میتوان گمان داشت که گفتگوی شاه و عَلَم (یادداشت ۳ مهر ۱۳۵۴) در همین باره بوده است.
به هر حال در سالهای واپسین سلطنت، بسیاری از افسران از آشفتگی و بیسامانی ارتش ناخرسند بودند، ولی با این همه تا پایان رژیم نسبت به شاه وفادار ماندند.
ب) سیاست خارجی
شاه در گفتگویی با عَلَم درباره رضاشاه، از پدرش خرده گرفت که «... به هیچ وجه نرمش برای تماس یا کار با خارجی نداشت...» (یادداشت ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۲). به زبان دیگر برای پادشاهی که تنها به سلطنت قانع نبوده و آهنگ حکومت دارد، «تماس یا کار با خارجی» را از بایستگیها میدانست. علاقه پیوسته او به تحولات خارجی و دیپلماسی دریافتنی است، چرا که روی کار آمدن خود او زاییده جنگ دوم جهانی و ناخرسندی انگلیسیها از سیاست و رفتار پدر او بود. به همین دلیل نیز پس از حمله آلمان به شوروی و به دنبال آن اشغال ایران به وسیله نیروهای انگلیسی و روسی در سوم شهریور ۱۳۲۰ (اوت ۱۹۴۱)، رضاشاه ناچار به استعفا شد و راه تبعید در پیش گرفت.
در سالهای جنگ و اشغال ایران تماس مسئولان و از جمله شاه - که در آن زمان کارهای نبود - با نمایندگان سیاسی انگلیس و شوروی و سپس آمریکا از واجبات بود. پس از پایان جنگ نیز برپایی دولت خودمختار آذربایجان با پشتیبانی آشکار شوروی و خودداری نیروهای این کشور به بیرون رفتن از ایران، اهمیت روزافزون دیپلماسی و نیاز به مشخص ساختن سیاست خارجی ایران را تأیید کرد. قوامالسلطنه، نخستوزیر وقت با پشتیبانی دولت آمریکا این مشکل را که ممکن بود به تجزیه بخشی از ایران بینجامد، به نحو درخشانی حل کرد و بی آن که در عمل امتیازی به شورویها دهد، آذربایجان را به ایران بازگرداند. شاه که از هر مرد نیرومندی بیمناک بود و هرگز با قوامالسلطنه اشرافی منش و متکبر میانه خوبی نداشت، نگران بود مبادا این پیروزی از قوام قهرمانی بسازد. ولی بازگشت ارتش و سازمان اداری دولت مرکزی به آذربایجان، به شاه فرصتی زرین داد تا با سفری پرشور به این خطه و حداکثر بهرهبرداری از واکنش طبیعی مردم، به عنوان نماد یگانگی کشور شناخته شود و آزادی آذربایجان را به حساب خود بگذارد و درباره تلاش یک تنه خود در این راه - به رغم کارشکنیهای (!) قوام - داستانها بپردازد. از آن پس شاه کوشید در سیاست خارجی دستی داشته باشد.
ادامه دارد
برگرفته جستارگونهای از:
عالیخانی، علینقی (1393) یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: کتاب سرا، صص84 تا 87
نظر شما