محمد جلالی، گروه هنر:
اینکه مردم او را از خودشان میدیدند باعث شد تا غم فراقش بیش از پیش همه را تکان دهد.
بیتردید غم همه آنانی که این روزها ما را ترک کرده و به دیار باقی شتافتند سخت و سنگین است؛ از مهرداد میناوند که حالا در هفتمین روز ملکوتی شدنش از علی انصاریان میزبانی میکند تا محمدعلی فردین بازیگر پیشین سینما که ولادت ١٥ بهمنش با مرگ انصاریان پیوند خورد...
همه سخت است اما چه شد که علی اینگونه برای همه عزیز بود؟
نه به خاطر بازی فوتبال که از سه تفنگدار علی پروین به یکباره میشود ساختار شکن و رنگش آبی میشود! و نه به خاطر بازیهایش در فیلمها و سریالها که زاییده فکر نویسنده و کارگردانان است و حتی نه به خاطر خوانندگیاش که در برابر اساتید بزرگ کم میآورد؛ بلکه به خاطر بیریا و بدون کلک بودنش. آنچه که میگفت همانی بود که روز و شب در کوچه و بازار میشنیدیم. سخنانش، طنزهایش و قهقهه زدنهایش همانی بود که برایمان آشنا بود.
خیلی راحت ترانههایی را میخواند که در تلویزیون خواندنش ممنوع بود اما او قهقهه میزد و کاری به آینده نداشت... مهران مدیری میگفت چرا آقای حاشیهای؟
روی بازیهای تیم ملی، پرسپولیس و دیگر نمایندههای ایران در مسابقات بینالمللی حساس بود و پیگیر...
بازیگری متفاوت بود از نقشهای سنگین و ملودرام تا حضور در کاراکترهای پلیس و طنز...
یک ایرانی به تمام معنا بود... فردی که مثل کاراکترهای سریال پایتخت خودش بود. هم خطا میکرد، هم عذرخواهی و اگر جایی هم نمیتوانست کار کند سکوت تنها صلاحش بود.
مردی ایرانی که حاضر بود جانش را برای مادرش بدهد. «ننه علی» حکم خدا را داشت.
وقتی مجری به او میگوید تو در هفت آسمان یک ستاره داری او بلافاصله حرف مجری را قطع کرد و گفت: و اون نَنَمه...
بدون او هیچ کاری نمیکرد؛ مادر را به سر صحنههای فیلمبرداری میکشاند آن هم نه یک روز و دو روز بلکه یک ماه! به قلههای پر از برف میبرد از آنجا لایو میگذاشت و مادرش را به رخ همه میکشید.
تصاویر به دوش کشیدن ننه علی هنوز هم در صفحههای مجازی یک به یک دست به دست میشود.
میگفت: چون امیدش به خداست شاید به مو برسد اما پاره نمیشود هر چند که نتوانست از بیماری مهلک کرونا جان سالم به در برد.
مدافعی سخت و خشن در فوتبال بود و همین عامل سبب شد تا بارها و بارها مصدوم شود و به «علی بخیه» معروف گردید. روزی نبود که در صف بازیکنان تیمها بایستد و چسبی به صورت نداشته باشد؛ اما دلاورانه بازی میکرد و آن زخمها را به فراموشی میسپرد. ولی زخم کرونا آنچنان عمیق بود که دیگر بخیه کارساز نبود و علی انصاریان برای همیشه رفتنی شد...
متولد ۱۴ تیر ۱۳۵۶، برادرزادهٔ شیخ حسین انصاریان روحانی مطرح ایرانی بود؛ اما او کاری به اطرافیانش نداشت و خود، خود را بزرگ کرد...
میگفت از بچههای محله پایین تهران است و در بازار پادویی میکرده و در زمانهای فراغت در زمینهای خاکی پا به توپ میشده تا از پشت درهای آزادی وارد استادیوم و تیمی شود که آرزویش بوده و اینگونه هم شد...
فجر سپاسی او را به فوتبال معرفی کرد و بعد شد بازیکنی با ٦ بازی ملی و کسی که توانست دروازه اولیورکان بایرن مونیخ را باز کند...
نمیشود خندههای او را دید و لبخند نزد... نکتهگیر بود و منتظر، اگر از سؤال کننده و مجری اشتباهی سر میزد ول کن ماجرا نبود؛ میخندید و میخندید...
خیلیها دست به دعا شدند تا علی برگردد اما مثل بازیهای تیم ملی که همیشه با اما اگر روبرو بود بازگشتش شد چیزی شبیه معجزه... معجزهای که هرگز رخ نداد...
وقتی ماهواره و شبکههای اجتماعی و اینترنت نبود با او خاطره بازی میکردیم... اصلاً او خاطره گمشده آن روزهای ما بود. منتظر بودیم زیر آسمان شهر پخش شود و علی انصاریان در آن خودنمایی کند و حالا کسی که دلش پر میکشید برای جشنواره فجر و با فیلم «رمانتیسم عماد و طوبا» میخواست سیمرغ بگیرد خیلی زود سیمرغ بهترین خنده مرد را از مردم گرفت و رفت...
روحش شاد و یادش گرامی...