بعد جووووون، آیِی یأسی می‌خونی
بی‌بی که از در آمد تو گفت:
- گلابی، تو خو دیَم اینجو تُمرگیدی...
- چکار کنم بی‌بی؟
- پوشو آپولو هوا کن، خو یَی کاری باری، تکونی مَکونی، ایوَری اووَری، جِی مِی...
- وا بی‌بی چه خبره؟ چیزی شده؟
- وووووی میگه چه خَوره... ووووی میگه چه خَوره، دختر میه همه چی رِ من بویه اَ تو بگم؟
- ای بابا، خو من چمیدونم چه خبره بی‌بی، نمیخواین بگین چی شده؟
بی‌بی پشت چشمی نازک کرد...
- دختر میفَمی چی چیه؟ من هیچ حرفی با تو نَدَرم، پوشو برو تیلیفونو رِ بیار که هزار تا کار درم...
بدون هیچ حرفی تلفن را گذاشتم جلوی بی‌بی و بی‌بی با دستان لرزانش تندتند و پشت سر هم مشغول گرفتن شماره‌ها یکی پس از دیگری شد...
- اَلو سوسن، چیطوری، خوبی، خوشی؟ بری چه صَدَت انگا دَره اَ تَه چاه میا؟ ها... بچا خووَن؟ ایوَخته؟ ها... میگم دس پاته جَم کن صُب یَی آش دورهمی بخوریم. ها...چیاش اَ تو خوردنُش اَ ما... بری بقیه‌ام خودُت زنگ بزن دیه. خدافظ...
- اَلو... ننِی حسین، چیطوری؟ بووِی حسین چیطوره؟ سالمی؟ میگم من میرم پسین یَی خُردِی سبزی میسونم با ملوک و سوسن بییِین درِ کوچه تا پاک کنیم. گفتم زودتری خَوَرُت بدم که دیه تو خونه در نشی بیری جِی...
- اَلو... بتول حالُت خوبه؟ میگم نظرُت چی چیه جمعه بیریم سر آسیو؟ هاااااا، تو ای کولینایی خو دلمون پوسید تو خونه. ها... حالا خوَرُم نپه میدی؟ باشه... باشه... خدافظ...
بی‌بی که تلفن را قطع کرد خیره شدم به او...
- بی‌بی جوووون...
- مرررررررگ...
- وا، چرا اینطوری جواب میدین خب؟
- بری که هر وخت تو ایطو جونِ غلیظی میگی مِخی پشتُش یَی آیِی یأسی بوخونی...
- خب آخه بی‌بی جون میگین چه خبره یا نه؟
- خو دختر میه نشنُفتی وضیَت کولینا نی‌ریز شکرِ خدا آبی شده؟
- خب، چه ربطی داره بی‌بی؟
- خو به قول شاعر که میگه «ماکس‌ها را بویه کَند، جورِ دیگر بویه زیست»...
- وا، معلومه چی میگی بی‌بی جون؟
- دختر! من معلومه چی‌چی میگم، تو معلوم نی چته؟ خو الان که وضیت خوبه، یَنی میشه مث قدیم دور هم جم بیشیم و ماکسم دیه نیخا بزنی...
- اینارو کی گفته بی‌بی؟
- مننننننننن! بلقییییییس!
- آهان، بله، بعد فک نمی‌کنین اگر همه مث شما فکر کنن و رفتار کنن دوباره سریع وضعیت قرمز میشه؟
- نع دختر، بری اووَم فرک کردم، یَی جَلِی دود می‌کنیم تا اگه کسی‌ام داشتاشه دیه بقیه وانگیرن!
گلابتون
