یکی از مهمترین نیازهایی که بویژه در این روزها داریم «آرامش» است. منظور، آرامش روان است که موجب سلامت جسمی و روانی است. نقطه مقابل آن اضطراب است.
در میانه این همه خبر ناخوشایند اقتصادی و اجتماعی و سیاسی چگونه میتوان آرام بود؟
هر خبر چون تیری زهرآلود، روان ما را سمی میکند. از خبرهای داخلی گرفته تا خارجی، از قیمت تخممرغ تا کمبود روغن، از فسادهای اقتصادی تا اخلاقی، و از مشکلات زندگی مردم و فشارهایی که بر جسم و جان آنها وارد میشود.
این مشکلات دلایل گوناگون دارد و به نظر میرسد به راحتی قابل حل نیست که بنشینیم به آن امید تا به آرامش برسیم. پس باید راهی بیابیم که با وجود همین مشکلات و در کنار آنها آرام باشیم.
وقتی با این مسئله مواجه میشوم به یاد داستانی میافتم و آن را در ذهن دارم.
*****
هواپیما تکانهای شدیدی میخورد و به نظر میرسید دچار مشکل جدی شده. مهمانداران مضطرب بودند ولی در عین حال همه را به آرامش دعوت میکردند. با هر تکان، مقداری از وسایل مسافران بر زمین میریخت.خلبان پشت میکروفن مسافران را به آرامش دعوت کرد و گفت: مشکلی به وجود آمده و ما در حال رفع آن هستیم. مسافران همه در اضطراب بودند. یکی گریه میکرد، یکی دعا میخواند و دیگری فریاد میزد. وضع ناجوری بود. حتی کشیشی که آنجا بود و انجیلی در دست داشت نمیتوانست نگرانی خود را پنهان کند. فقط در این بین دختری کوچک عروسکش را در آغوش گرفته و با تبسمی بر لب، آرام نشسته بود. هیچ اضطرابی نداشت. برای مسافران آرامش او تعجبآور بود، ولی کسی در آن هیاهو و فضای وهمآلود، فرصت اندیشیدن درباره او را نداشت.
بالاخره پس از گذشت ١٢ دقیقه وحشتناک، اوضاع آرام شد و خلبان با آرامش وضعیت را عادی اعلام کرد و از مسافران خواست سرجای خود بنشینند. همهچیز سرجای خودش برگشت و میهمانداران اوضاع را بسامان کردند.
دخترک هنوز آرام بود. توجهها به دخترک معطوف شد. به راستی چرا او نترسید؟ آیا او متوجه خطر نشده بود.
کشیش آرام از جای خود برخاست و به طرف دخترک رفت و آرام به او گفت:
- دخترم حالت خوب است؟
- بله از این بهتر نمیشود.
همه مسافران سراپا گوش بودند.
- دخترم تو متوجه شدی که هواپیما داشت سقوط میکرد؟
- بله. به نظرم یک خطر جدی بود.
- نترسیدی؟
- نه.
- میدانی اگر سقوط میکرد چه بر سر ما میآمد؟
- خب مشخص است دیگر. همه میمردیم.
- خب تو نمیترسیدی که سقوط کنیم؟
- نه.
- چطور؟
- چون پدرم خلبان هواپیماست و من به او ایمان داشتم.
*****
به راستی اگر ما به خلبان کائنات ایمان داشته باشیم و به اندازه اطمینانی که آن دخترک به پدرش داشت، به خداوند ایمان بیاوریم، آیا ترسی باقی میماند؟ اگر او گرداننده است و ما ایمان داشته باشیم که او خود میداند چه میکند، چرا بترسیم؟
ما این ایمان واقعی را در طول زندگی خود داشتهایم. آن زمان که در آغوش مادر بودیم و از شیر وجود او میخوردیم، به او ایمان داشتیم. اکنون اما ایمان واقعی را فراموش کردهایم.
واژه ایمان از ریشه«امن» گرفته شده است که به معنای آرامش و اطمینان قلب و نبود ترس است که در برابر ترسیدن و هراسان کردن است. (دانشنامه حوزوی)
ایمان به هر چیزی آرامش میآورد. برخی به پول خود ایمان دارند، برخی به مقام خود، به والدین خود، به دوستانشان، به رئیسشان و فرماندهاشان. این ایمان به آنها اطمینان و آرامش میدهد. حال وقتی ما به آفریدگان ایمان داشته باشیم، آرامش ما تضمین شده است. در برابر همه طوفانها، ناملایمات، سختیها، بیماریها، مشکلات، تلخیها و بلاها، او در دامان خود برای ما جایی دارد. جایی امن و آرام. البته این به آن معنا نیست که در زندگی هیچ آسیبی به ما نمیرسد. بلکه اگر بدترین وقایع هم برای ما رخ دهد، باید تدبیر را به او بسپاریم و توکل کنیم. مثل همان دختر که به پدر خود ایمان داشت. و اگر دچار سختی شدیم، آن را سوهانی بدانیم که ما را صیقل میدهد، که طلا اگر تن به سختی سوهان ندهد، به جواهر زیبا بدل نخواهد شد.
این اصل در همه ادیان وجود دارد. در قرآن بارها و بارها اشاره شده که: آنها که ایمان دارند به ترس و اندوه دچار نمیشوند.
کسانی که (به پیامبر اسلام) ایمان آوردهاند، و کسانی که به آئین یهود گرویدند و نصاری و صابئان [= پیروان یحیی] هر گاه به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هیچگونه ترس و اندوهی برای آنها نیست. (بقره/٦٢)
بگذاريد خداوند بار تمام غصهها و نگرانيهای شما را به دوش گيرد، زيرا او در تمام اوقات به فكر شما میباشد. (کتاب مقدس ٥/ آیه ٧)
شعری زیبا که البته به اشتباه به مولانا منسوب است میگوید:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو، بیباکتر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
لحظههایتان آرام