هفته گوذشته ارباب مرا بر موتِر (ماشین) خود سوار بَکرده بود تا برای کندَهکاری و لایروبی رشتَه قنات اطراف قطرویه بی آنجا روان کوند.
منظوری من همان چاههایی است که گاهی وقتها هموَلایتیهای غَیر موجازم در حال دَور زدن پُستَه در آن سقوط مَیکونند و ناکار مَیشوند.
در حال بالا رفتن از گردنَه لاییرز در این فکر بودم و عذاب ووجدان مرا بَگرفته بود که چَرا چاههایی را که باید پر شود لایروبی مَیکونم. یَکهو نَظاره کردم یَک تَریلی برای سیبقت از تَریلی دیگر بی طرف موخالف روان شد و چون نَظاره کرد یَک موتِر پیراید از روبرو مَیآید، خودش را بی تَریلی کوبید؛ اما هم تَریلی را زد و هم پیراید را.
ارباب هم بی سرعت ترمز بَکرد و پَیاده شد. نَظاره کردم یَک زن داخل موتِر پیراید زخمی و نالان است. هَول شدم و در حالی که تیلیفونم را از کیسَه لَباس قوندوزی بیرون مَیآوردم، بی ارباب بَگفتم: شوماره عاجل (اورژانس) ١١٥ چَقدر است؟
اما خودش زودتر از من با تیلیفونش بَگرفته بود و داشت صوحبت مَیکرد. هنوز داشت نَشانی و شرح واقعه را مَیداد که بر سر شانَهاش زدم. با اَشاره دست بَگفت: چَه مَیگویی؟
گفتَه کردم: پوشت سرت را نَظاره کون.
هنوز حرفش تمام نشده بود، یَک آمبولانس کَنار موتِر پیراید ایستَه کرده بود و داشت زن نالان را بیرون مَیآورد و روی بیرانکارد مَیگوذاشت.
دهانَ ارباب از تعجب باز بَماند. با افتخار رو بی من کرد و بَگفت: نَظاره کون نجیب! حالا هی گفتَه کون وَلایت شما موفت نَمیارزد. یَک چَنین اَمدادرَسانی در وَلایات خارَجه آنچنانی هم اتفاق نَمیافتد. هنوز زنگ نزدهام، آمبولانس خودش آمد.
دیدم راست مَیگوید؛ نباید همیشه کَپه خالی گیلاس (لیوان) را نَظاره کرد. اما نتوانستم طاقت بَیاورم، جَلو بَرفتم و از اَمدادرَسان سؤال بَکردم: چَطور مَیتوانید چَنین سرعت عملی داشتَه باشید؟
در حال بولند کردن بیرانکارد بَگفت: والا اینقدر حادثه تصادوف مخصوصاً در این گردنه صاحیب مرده زیادَه کرده که آمبولانس در جاده فراوان است. خَیلی وقتها مَثال الآن اتفاقی سر صحنَه مَیرسیم و مصدوم را بی شفاخانَه روان مَیکونیم.
سرم را که برگرداندم، نَظاره کردم ارباب سرش را پایین انداخته و بی سمت موتِرش روان است...
نجیب