تعداد بازدید: ۵۷۱
کد خبر: ۹۱۹۴
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۹ - ۰۸:۰۷ - 2021 10 January
ماجراهای من و بی‌بی

خوراکی‌ها را که گذاشتم روی کابینت، بی‌بی یکی‌یکی مشغول وارسی‌شان شد.‌


- نپه کو روغن؟


- نگرفتم بی‌بی، ینی هرجا رفتم نداشتن...


بی‌بی اخم‌هایش رفت توی هم...


- وووووی دختر، یَی چی میگیه، میه میشه؟ میه قَطه؟ میه جنگه؟


- چی‌ بگم بی‌بی جون؟ نمیشه حرف بزنی که... نداشتن دیگه، نیس...


بی‌بی چادرش را انداخت روی سرش...


- کجا بی‌بی؟


- میرم اینجو سر کوچه اَ مش‌هاشم یَی شیشِی روغنی بُسونم بیام، میه میشه نواشه؟ ظُر با چی‌چی ای سیب‌‌زمینیا رِ سرخ کنم؟ با پییِی جونِ تو؟
- بی‌بی جون شما که هر چی بگم باز میری، ولی من الان رفتم، اونم نداشت...


بی‌بی چپ‌چپ نگاهم کرد...


- پوشو، پوشو گلابی اصلاً با هم بیریم، بینیم دره یا نه...


از جایم بلند شدم و با بی‌بی راه افتادیم سمت مغازه‌ مش هاشم...
*****
مش‌هاشم مشغول چیدن بسته‌های ماکارونی توی قفسه بود... بی‌‌بی را که دید، نیشش باز شد و عینک روی چشمانش را جابه‌جا کرد.
- بی‌بی جون بفرما، چیزی میخواسی؟


بی‌بی نگاهش کرد.


- مش‌هاشم روغن مایع ماخام...


مش‌هاشم نیش بازشده‌اش را بست...


- نداریم بی‌بی جان، نیس...


بی‌بی رفت جلوتر...


- میگم روغن مایع ماخام...


مش هاشم دستی به سبیلش کشید..


- شُنفتم بی‌بی جون، ولی جون شما، میگم نیس، قط شده اصلاً....


بی‌بی عصایش را برد بالا و گذاشت روی سینه‌ مش هاشم...


- میگم روغن ماخاااااااااام.... میدی یاااااااا....


مش هاشم عقب عقب رفت و کمی بعد سکوت را شکست....


-ووووووی بی‌بی خوب شد گفتی، داش یادُم می‌رف، ای پسرو مراد روغنارِ گذوشته اینجو پشت یخچالو... منم خو نه چشام ضعیف شده، اصن ندیدموشون.
یکی از روغن‌ها را برداشت و گذاشت جلوی بی‌بی...


- بفرما بی‌بی، ایَم خدمت شما...


از در که آمدیم بیرون بی‌بی گفت:
- یاد گرفتی گلابی، ایطو بویه حقُته بُسونیه! 
گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها