تعداد بازدید: ۸۶۴
کد خبر: ۸۹۷۳
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۵ - 2020 22 November
روزنوشت
فاطمه کاربخش / پرستار بیمارستان شهدای نی‌ریز

عرق پیشانی‌اش را خود نمی‌تواند پاک کند اما دستانش بر پیشانیِِ شهر است.

شهر تب کرده؛ سرفه‌های پیاپی راه نفسش را گرفته و از ناامیدی دست پرستار را می‌فشارد.

پرستار خسته است، اما ایستاده در برابر غبار مه‌آلود ریه‌ها، در برابر رنج و درد.

توانش رو به پایان است؛ اما جایی آنطرف شهر، تولد گرفته‌اند؛ جایی دیگر عروسی برپاست؛ کمی آنطرف‌تر میهمانی شبانه و تفریح جوانان در کوه و گذر.

مگر نمی‌دانند شهر بیمار است؟ نمی‌دانند پرستار تاب و توان اینهمه درد و رنج را ندارد؟

اگر پرستار در هم بشکند، و اگر خرد شود، دیگر چه کسی بر دردهای شهر مرهم بگذارد؟ دیگر چه کسی مونس شبهای بیماران باشد؟ 

با این بی‌مبالاتی‌ها گورستان شهر شلوغ می‌شود.

شهر بیمار است. او را دریابید.

مردم! با تعهدتان بگذارید شهر به حیات خود ادامه دهد؛ بگذارید پرستار توانش را تقویت کند. جشن و پایکوبی و دیدار عزیزان را بگذارید برای بعد از سلامتی خاکتان و ریشه هایتان.

یک روز می‌آید که دشت گلهای  زعفران برای زنبورهای عسل خودنمایی می‌کند. کوهستانها مردم را در آغوش می‌گیرند. هوای شهر در ریه‌هایش جریان می‌یابد و نوید پاکیزگی و زندگی می‌دهد. آن روز دیر نیست اگر زود بفهمیم.

مولوی می‌گوید :
مؤمنان معدود، لیکن ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها