تعداد بازدید: ۷۲۹
کد خبر: ۸۷۲۵
تاریخ انتشار: ۱۳ مهر ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۶ - 2020 04 October
ماجراهای من و بی‌بی

کیفم را که گذاشتم روی زمین بی‌بی با اخم‌های درهم گفت:


- ماخاسی دیه حالام نَیِی... خو ناله بزنی به حق پنج تن، نِی‌شد یَی تارُف سرِدسی اَ منم بکنی بیگی بی‌بی بیا بیریم؟


- ای بابا، چی باید می‌گفتم بی‌بی جون؟ خونه‌ دوستم بود، بعدشم یه مهمونی دورهمی دخترونه بود دیگه...


بی‌بی سگرمه‌هایش بیشتر رفت توی هم...


- خُبه، خُبه هر یکیتون اندازه‌ ننِی من زاد دَرین؛ همچو میگه دخترونه بوده، انگا همشون مُشتی دُختر چارده سالِی بودن! 


نفس عمیقی کشیدم. به یاد نقطه‌ضعف بی‌بی افتادم. بی‌بی عاشق عکس بود...


- بی‌بی جون اصلاً دوس دارین بیاین عکسامونو نگاه کنین؟


- نع، مشت عنتری رِ بیام نیگا کنم که چیطو بشه...


- ولی بی‌بی جون عکسا خیلی خوب شدنا...


- کمی شُل شد و مِن مِن کرد اما اخمهایش از هم باز نشد...


- کو حالا بینم؟


عکس اول را نشانش دادم که گوشی را از دستم کشید...


- بی‌بی جون دارین چکار می‌کنین؟ خب دارم بهتون نشون میدم دیگه...


- لازم نکرده، میه خودُم چلاقم؟ خودُم ماخام نیگا کنم.


بی‌بی مشغول نگاه کردن عکسها شد اما عکسهای مهمانی تمام شده بود و بی‌بی همچنان داشت بقیه عکسهای گوشی را نگاه می‌کرد...


- بی‌بی جون چه خبرتونه؟ عکسای مهمونی تموم شده‌ها! چرا گوشی رو پس نمیدین؟


- ماخام بقیه‌ عسکارَم نیگا گنم.


چیزی نگفتم و همچنان منتظر ماندم، اما عکس‌ها که تمام شد، بی‌بی پیام‌ها را باز کرد. دستم را بردم سمت گوشی...


- ای بابا، چکار می‌کنی بی‌بی؟ پیامارو چرا می‌خونی دیگه؟


- دلوم ماخا!


- ینی چی بی‌بی جون؟ گوشی یه چیز شخصیه!


- شخصیه و دررررد... من بی‌بی تم، میفَمی؟


چپ‌چپ نگاهم کرد...


- َاصلاً وِیسا بینم گلابی، تو چی‌چی تو ای گوشی صابمُرده دَری که من نبویه بینم؟ کدوم ناله‌زده برت پیام میده؟


نگاهش کردم...


پیامها تمام شده بود و همانطور که کلیپ‌ها را بالا و پایین می‌کرد گفت:


- اتفاقاً خیلی‌ام خوبه... تا جون تواَم درشه...


با تمام شدن شارژ گوشی، بی‌بی بالاخره رضایت داد گوشی‌ام را به من پس بدهد...
******
شوکت خانم گوشی بی‌بی را این دست و آن دست کرد...


- هی خوب چیه، نه بی‌بی؟ بگم برم یَی هیطو چی بُسونن. میگم واتساپ و اینام میشه بیریزی روش؟


بی‌بی گوشی را از دست شوکت کشید بیرون و چپ‌چپ نگاهش کرد...


- ها نپه ندره؟ میه میشه گوشی من واتسایپ نداشتاشه؟


شوکت دوباره گوشی را از دست بی‌بی گرفت...


- حالا برت چن اَسدن؟ ووووی والا، چه فیلمِی قشنگی‌ام با خودُش گرفتی...

 


رفت توی عکس‌ها. بی‌بی دست برد گوشی را بگیرد اما نتوانست... شوکت دوباره شروع کردن به ورق‌زدن عکس‌ها...


- والا، کیفیت عکساشم خیلی خوبه...

 


بی‌بی دوباره دستش را به سمت گوشی دراز کرد اما شوکت خانم ول‌کن عکس‌ها نبود و ناگهان صدایش بلند شد...


- روم سیا بشه بی‌بی، ای پیرمردو کیه تو عَکسا؟ اَی وووووی، ای مش موسی نی؟ 


بی‌بی دستش را جلو برد و با شدت گوشی را از توی دستش کشید بیرون...


- تا جون تو دَر شه ضیفه، تو هنو نیفَمی گوشی یَی چی شَخصیه، نبویه بیشینی اَ اول تا آخر تو گوشی همه رِ سرک بکشی؟ بعدُشم من عسک ای پیرمردو رِ ماخام چکار؟ ای گوشیم اودَفه دَسِ نوه‌ام بوده با خودُش رفته درِ کوچه، حتماً حواسُش نبوده، یَی عسک اشتوایی اَ مش موسی گرفته...


شوکت که رفت، به بی‌بی زل زدم که همانطور گوشی‌اش را توی دست گرفته بود و اخم‌هایش توی هم بود. زیر لب گفت:


- چه دورِی شده. مردم واقعاً شُهور ندَرن، ماخان تو همه چی هم دَخالت کنن.


به چشمانش زل زدم...


- بی‌بی، راستی اون کدوم نوه‌تون بود که گوشیتون رو داده بودین دستش از مش موسی عکس گرفته بود؟ چون تا اونجایی من میدونم شما گوشیتونو به هیچکی نمیدین...


بالای سرم ایستاد و عصایش را به سمتم دراز کرد...


- کاری نکنی تلافی کارِ شوکت رِ سر تو دربییَرمه!


گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها