دو ماه پیش دندانم بی درد آمد. هر چَه مَیخواستم محلش نگوذارم نَمیشد و او محلم مَیگوذاشت. بالاخره ناچار شدم نزد داکتر دندان روان شوم.
داکتر مرا خواباند و گفتَه کرد دهانت را باز کون. هنوز باز نکرده بودم، دادش در آمد که چَه خبر است؟ مگربا این دهان چَکار کردهای که همَه دندانها پوسیده است. باید بی سر مَیدان روان شوی و یَک عکس کامل گرفتَه کونی.
نَظاره کردم سر و وضعم برای عکس بَگرفتن ناموناسب است؛ اول بی خانَه روان شدم، دوش بَگرفتم، یَک دست لَباس قوندوزی نو و تمیز بی تن بَکردم و بی سمت مَیدان روان شدم.
آنجا که بَرفتم، عکاس مرا پشت یَک دستگاه گوذاشت و یَک چیز در دهانم فرو بکرد و بَگفت: دندانت را روی آن فَشار بده، خندَه کون و زبانت را بی سقف دهان بیچسبان.
قَیافهام را که در شیشه دریچَه نَظاره کردم، فکر بَکردم عکاس مَیخواهد مرا دست بیندازد. اما وقتی عکس ظاهر بَشد، فهمیدم فقط مَیخواسته عکس اسکلت دندانهایم را بیندازد و من بیخودی بی خودم رَسیده بودم.
*****
عکس را که بی داکتر نشان بَدادم، با عصبیت یَک نگاهی بی من کرد و انگار داشت در دلش گفتَه مَیکرد: خاک بر سرت با این دندانهایت.
بعد از یکی دو دقیقَه بَگفت: دندان ٦ و ٧ پایینیات در دو طرف عصبکشی مَیخواهد. ٤ دندان عقل را باید جراحی کونی. ٤ دندان پرکردنی هم داری. جرمگیری هم همَه دندانهایت مَیخواهد.
گفتَه کردم: پس باید کل دندانهایم را سرویس اساسی کونی داکتر.
بَگفت: الآن که وقت ندارم؛ دو ماه دیگر نَوبتت مَیشود.
*****
دو ماه با درد دندان و موسکِّن گوذشت و دوباره بی مطب داکتر روان شدم.
همین که خوابیدم، سه آمپول را چنان در لپم فرو بَکرد که حس بَکردم از ریشم بیرون بزد. طولی نکشید که دهانم باد بَکرد و مثال سَکته زدهها هیچ حسی نداشتم. ترسان و لرزان پیش دکتر برگشتم و گفتَه کردم: فکر کونم دهانم سرویس شده.
داکتر پوزخندی بزد و گفتَه کرد: هنوز ماندَه تا دهانت را سرویس کونم.
دوباره مرا خواباند و گفتَه کرد: باز کون.
خلاصَه، یَک ساعت و نیمی دهانم باز بود و در آن کندَهکاری مَیکرد.
کارش که تمام شد، گفتَه کرد: حالا مَیتوانی دهانت را بستَه کونی.
اما دهانم بستَه نَمیشد و همین طَور حالت بَگرفته بود. بی یَک فلاکتی آن را بستَه کردم و رفتم تا پول سرویس دندانهایم را پرداخت کونم.
مونشی کارتم را بَگرفت و کَشیده کرد. مبلغ را که نَظاره کردم، باز هم دهانم باز بشد. دوباره پیش داکتر روان شدم و گفتَه کردم: داکتر! بَگفتم دندانهایم را سرویس بَکون؛ نه دهانم را.
*****
جایش درد مَیکرد. اما درد بیپولی بدتر است. در راه بازگشت بی خانَه پیش خود بَگفتم: یادش بیخَیر؛ قوندوز اگر کسی دندانش درد مَیگرفت، پیش حکیم عبدالرحمان روان مَیشد. او هم بی هیچ وقت تلف کردنی یا با انبر آن را کَشیده مَیکرد یا دندان را بی وسیله یَک ریسمان بی پای خرش وصل و آن را هِی مَیکرد. یادش بی خَیر...
نجیب