تعداد بازدید: ۲۲۴۷
کد خبر: ۸۶۲۴
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۰ - 2020 13 September

سیروس آقا دماغش را پرصدا بالا کشید که بی‌بی زیر لب گفت:


- اَی دررررررد، زَرمار، خَجِلتم نیکشه....


نگاهش کردم...


- چی میگی بی‌بی جون؟ یواش، می‌شنوه‌ها...


بی‌بی چپ چپ نگاهم کرد...


- میشنُفه، درم می‌گم که بُشنفه نه...


- ولی اگه بشنوه ناراحت می‌شه بی‌بی.


- ناراحت میشه؟ ماخام ناراحت بشه که خوشال نشه...


- ناراحت بشه، خب بلند میشه میره بی‌‌بی...


بی‌بی دوباره نگاهم کرد...


- بره که ور نگرده، ماخام ای رِ اینجا نِگه درم که چیطو بشه؟


دوباره بی‌بی را دعوت کردم به سکوت...


- بی‌بی گناه داره، این بیچاره به شما پناه اورده، درسته خونواده‌اش به خاطر اعتیادش طردش کردن ولی اومده اینجا تا شما کمکش کنین.


- آخه دختر من چیطو می‌تونم کمک ای یارو بکنم؟ 


- خب باید کمک کنین ترک کنه بی‌بی...


بی‌بی کمی فکر کرد...


- خیل خو، حالا تا بینم چیطو میشه...


چند دقیقه بعد سیروس روانه‌ حیاط شد و بی‌بی راه افتاد دنبالش...


ربع ساعتی که گذشت و خبری نشد، رفتم پی‌اشان... بی‌بی را دیدم که کنار دیوار دستشویی چمباته زده و سیروس با مشت و لگد به در دستشویی می‌کوبد...


رفتم کنار بی‌بی...


- چیکار می‌کنین بی‌بی؟ چرا سیروس رو زندان کردین تو دسشویی؟


- ای بویه تا صب اینجو بونه، بلکه ترک کنه.


- آخه بی‌بی تو دسشویی؟


-نپه کجا؟ تو کاخ نیاورون بوات؟ خو هیجا خوبه دیه...


- بی‌بی جون باور کنین این بنده خدا اگه تا نیم ساعت دیگه اینجا بمونه نه تنها ترک نمی‌کنه بلکه خفه‌ام میشه....


- خفه تو بیشی، که من هر کاری می‌کنم یَی اَنگی توش درمییَری...


- حالا از ما گفتن بود بی‌بی، شما خود دانید...


چند دقیقه‌‌ای که گذشت بی‌بی بالاخره کوتاه آمد و اجازه‌ خروج آقا سیروس از دستشویی را صادر کرد.
*****
صدای خر و پف آقا سیروس که بلند شد بی‌بی را دیدم که رفت بالای سرش... 


رفتم کنار بی‌بی و او را دیدم که با دستان لرزانش چند بسته قرص گرفته توی مشتش...


- چکار می‌کنی بی‌بی؟ اینا چی‌اَن؟


- قرص خُوو...


- قرص خواب برا چیه؟ میخواین چکار کنین؟ اونم این همه...


- ماخام بیریزم تو لیوان اُوو سیروس...


- ای وای، برا چی آخه بی‌بی؟


- بلکه چن روز خوو رف. بیدار نواشه دیه دور ای زَرماریام نیره ننه.


قرص‌ها را از توی دستش کشیدم بیرون که گفت:


- هااااااای.... آروم باش! چکار می‌کنی دختر؟


- بی‌بی نمیذارم این کار رو بکنین، میدونین با این کار آقاسیروس میره تو کما؟


- تو کمد؟ تو کمد بری چه بره؟ هیجو کپِی مرگُشه میذره دیه...


- کمد نه بی‌بی، کما! ینی می‌میره...


بی‌بی با تعجب نگاهم کرد...


- ووووی ننه تف تو روم راس میگی؟


- بله بی‌بی جون پس چی؟


خلاصه به هر ترفندی بود قرص‌ها را از بی‌بی گرفتم اما...


- صبح با صدای داد و فریادهای آقا سیروس از خواب پریدم... دویدم به سمتش... به تختی که خواب بود طناب‌پیچ شده بود و حتی نمی‌توانست جنب بخورد...


به بی‌بی نگاه کردم...


- شما این کار رو کردین بی‌بی؟


- ها!


- چرا آخه بی‌بی؟ خب باز کنین این بدبخت رو...


- دختر گمونُم تو دسُت با ای سیروس تو یَی کاسِی هه...


- وا این چه حرفیه می‌زنین بی‌بی؟ ینی چی؟


- ینی هی تو نیخی بذری من ای رِ ترک بدم، بری چی‌چی‌ام نیفَمم...


- چه ربطی داره بی‌بی؟ من که از خدامه، فقط میگم به صورت درست و اصولی باید ترکش بدین...


- دَیم ای لفظ قلم حرف زد... دختر خو مث آدم حرف بزن بوگو بینم چی‌چی میگی؟


- من میگم چطوره ببرینش کمپ؟


- کمپ دیه کجا هه؟


- کمپ جاییه که معتادا رو برا ترک می‌برن بی‌بی، فقط چیزی که هس فک کنم اونجا یه مقدارهزینه می‌گیرن.


بی‌بی دوباره اخم‌هایش رفت توی هم...


- اسم پولِ نیار که من یَی قِرونم ندرم...


کمی ساکت شد...


- میگی پول می‌سُنن؟


- تا اونجایی که من می‌دونم بله بی‌بی جون...


دوباره رفت توی فکر...


- میگم دختر، خونِی ما جون میده بری کمپ، نه؟!!!


گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها