از مدیران، مسئولان و دلسوزان مملکت پنهان نیست از شما دوستان جان چه پنهان، یکی از مختصات و ویژگیهای جامعه ما در این برهه زمانی خاص، بهرهمندی از تمام مصائب و مشکلات بشری و غیر بشری است و همانطوری که در قزاقستان تمام عناصر و فلزات جدول خدابیامرز مندلیف کشف وجود دارد، در ممکلت ما هم رگهها و در برخی موارد معادن عظیمی از گرفتاری و مصیبت در ژانرهای مختلف وجود دارد! باور بفرمائید این تعداد گره که امروز در زندگی مردم افتاده است، در فرش شفقی تبریز وجود ندارد. هر چند این داستان زیاد به مسئولین ارتباط ندارد و از بدبختی ما معمولیها است که آن طرف آب کسی را نداریم که حرف کارشناس رسانه ملی را بیرق کنیم و برای رفاه جمع کنیم و از مملکت برویم! بگذریم...
پلوتارک در جایی گفته برای شب پیری باید چراغی در جوانی تهیه کرد. فرض کنیم شما هم همین جمله حکیمانه پلوتارک را آویزه گوش قرار میدهید و چند سالی بلاتشبیه زور میزنید و چند شیفت کار میکنید و پسانداز میکنید تا به خیالتان یک مسکن خریداری کنید و با قلم سبز بهار روی آن بنویسید: خانه ما اینجاست؛ تا که سهراب نپرسد دیگر «خانه دوست کجاست؟» اما همین که پول مسکن آماده میشود تا جواب سهراب را داده باشید، قیمت مسکن سه برابر میشود و شما تصمیم میگیرید تا با آن پول خودرو خریداری کنید، اما ناگهان قیمت خودرو هم چند برابر میشود و شما در لاتاری هم برنده نمیشوید! از آنجایی که نگران کاهش ارزش پولتان هستید سری به بازار میزنید تا چند قلم کالای خانگی خریداری کنید ولی میبینید ای دل غافل قیمت یخچال سایدبایساید هشت برابر قیمت ماکسیمای چند سال قبل شده است! یعنی اگر با همین فرمون پیش برویم شاید در آینده با این پول تنها بتوانید با یک تور گردشگری به محل عبور و مرور کولبران بروید و همان جای لابهلای صخرهها و کوهپایهها، از آن دیگ و پاتیلهایی که رسانه ملی تبلیغات شبانهروز تبلیغات میکند؛ بخرید آن هم به صورت اقساطی!
اما تنها چیزی که این لابهلا آدم را زجر میدهد و تحمل آن از تحمل این همه مشکل دانشبنیان و اسطقسدار (اساسی) سختتر و عذابآورتر است، توهین به شعور مردم است و اینکه در این اوضاع اقتصادی بدخیم که صدای شکست استخوانهای عده زیادی از مردم شنیده میشود تریبون دولت را برداریم و هوار بزنیم: «مردم از ما راضی هستند؛ ما نبودیم وضع صد برابر بدتر بود!» ولز هربرت خطاب به اینگونه افراد نهیب میزند: «یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن!»
چنین باد...
وحید حاجسعیدی