تعداد بازدید: ۲۴۶۵
کد خبر: ۸۲۲۴
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۹ - ۰۸:۱۶ - 2020 28 June
شعردونی
رضا زارعی
شعری از بچه‌های انجمن شعر طنز شیراز دست ابراهیم‌ زهری نی‌ریزی‌الاصل شیرازی‌المسکن درد نکناد!

روز اول بهتر از بانو شکیرا دیدمش
با حیا بود البته هر قدر زیبا دیدمش


حرف که میزد سرش پایین، صداش آهسته بود
با وجود این ولی یک پا حمیرا دیدمش


از هنرمندی نگو صد رشته در هر ناخنش....
از لحاظ معرفت چون ابن سینا دیدمش


آنچنان از صبر و ایثار و صداقت حرف زد
که‌ خودم را ساحل و او را چو دریا دیدمش


در عجب هستم چرا با آن قد کوتاه و ریز
آنقَدَر بالا بلند و سرو رعنا دیدمش!


مثل یک چشمه که جاری می شود در دشت خشک
توی شام تیره ام خورشید فردا دیدمش


ساده و راحت بگویم ای عزیزان! خر شدم!
بس که‌ او را با دلم همراه و هم‌پا دیدمش


خواب دیدم یک شب او را روی یک اسب سفید
در لباسی‌‌‌ غرق گل از جنس دیبا دیدمش


توی یک دستم گل و دست دگر ، افسار اسب
و نگارم را غزلخوان و مصفا دیدمش


اسب را دیدم‌ که می‌زد مثل بلبل، چهچهه
خرم و خرکِیف و شنگول و‌ خوش آوا دیدمش


پا شدم از خواب و گفتم: خب دگر وقتش شده
رفتم و این بار با مامان و بابا دیدمش


خواستگاری کردم از او با دلی غرق امید
سینی چایی به دست او را مهیا دیدمش


ناگهان شد هول و چایی را به روی بنده ریخت
جالب اینکه نیش او را دائما وا دیدمش!


با وجود آن ولی چون دوستش می‌داشتم
قلب خود را باز خواهان و پذیرا دیدمش


درد ، در راه یقین و کسب خوشبختی خوش است
این مَثَل را کاربردی‌تر در آنجا دیدمش!


ازدواج ما قشنگ و‌ خوب و آسان سر گرفت 
ازدواجی که پلی تا شهر رؤیا دیدمش


و هم اکنون در تراس خانه‌ام بنشسته‌ام
رفته‌ام در بحر عمری که معمّا دیدمش


توی این فکرم چطوری شد که دل بستم به او
و چرا اینقدر دلخواه و دلارا دیدمش


بعد از آن دوران پر سوز و گداز عاشقی
فکر کردی بدتر از دیو و هیولا دیدمش؟


نه خدایی هر چه با او بیشتر عمرم گذشت
بیشتر از قبل، دلخواه و فریبا دیدمش

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها