تعداد بازدید: ۶۹۱
کد خبر: ۸۰۵۰
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۸:۲۳ - 2020 17 May
شعردونی
رحیم پیمان
شعری از بچه‌های انجمن شعر طنز شیراز ابراهیم‌ زهری نی‌ریزی مرسی!

پریشب با کلاه و کفش مشکی
نشستم در صفِ دندانپزشکی


چنان دردی به دندان من افتاد
که حتی نام خود را بردم از یاد


چو آن شیری که زنجیرش شود باز
زمین را می زدم از دردِ آن گاز


بیامد منشی خوش خُلق و خوش خو
نگاهی کرده بر این سوی و آن سو


پس از یک ساعتی این پا و آن پا
بجستم خسته و وامانده  از جا


چو رفتم پیش میزش ایستادم
نوشت او قبضی و آن را بدادم


به او گفتم که ای جانم فدایت
به دکتر جان بکن ما را هدایت


تبسّم کرد و گفتا باش خاموش
به کل شد درد دندانم فراموش


چو در واشد چپیدم با مهارت
بکردم روی دکتر را زیارت


بگفتا لم بده اکنون تو اینجا
دهانت را ز هم یک متر بگشا


چنان واکرد فک هایم دو دستی
که گفتم آخ ... فک هایم شکستی!


نظر افکنده بر پایین و بالا
سپس گفتا خرابی کرده غوغا


بپرسیدم که دکترجان چه سازم؟
نشاید بر چنین وضعی بسازم


بگفتا وضعشان کلاً خراب است
هزینه بهر آنها بی حساب است


دوباره درد دندانم ز سر شد
ندادم پول و دکتر هم پکر شد


و اینک دوستانِ همنشینم
رک و شفاف گوییدم ببینم


برای خرج این دندانپزشکی
چرا باید سرایم  شعر کشکی؟!

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها