هر چه مَیخواستم «نظیر نجیب» را از موبایل و اینترنت دور کونم، این کَرونا نگوذاشت.
مَیخواستم تا ٢٠ سالش نشده، نه برایش موبایل خریدَه کونم و نه بَگوذارم بی داخل واتسآپ و ... روان شود.
اما حالا از مکتب بی او گفتَه کردهاند برنامه «شاد» روی تیلیفون همراه آندروید خود ریختَه کونید تا در روزهای رخصتی (تعطیلی) با آن درس بَخوانید. اما ندانند این برنامه شاد بیسیاری از پیدر و مادرها را در این وَلایت ناشاد مَیکوند؛ آن هم در این وضع بد کار و بار که نه کندَهکاری است و نه درآمدی.
باور کونید چَشمانم گَریان شد تا این برنامه شاد را برای نظیر نجیب راه انداختم. یَک گوشی دستَه دوم خریدَه کردم و بعد از تعمیر آن را دست نظیر نجیب بَدادم.
اما این برنامه شاد او را هم شاد نکرد؛ آخر در این وَلایت یا اینترنت ضعیف است، یا گوشی درب و داغان نظیر نجیب بَگیر نگیر دارد.
یَک بار آمدم با گوشیاش ور بروم و نَظاره کونم چَه مرگش است. قَیافه موهندسها را بَگرفتم و گفتَه کردم نگران نباش؛ خودم برایت درستش مَیکونم.
در حال ور رفتن با گوشی، زولَیخا از درون آشپزخانه داد بزد: «خاک بر سرت که نَمیتوانی یَک بچَه را شاد کونی.»
جیوابش بَدادم: «این همَه برایَ شوما شادی بَیافریدم یاد نداری؟ بشکند این دست که نمک ندارد. اصلاً بی من چَه؟ اربابان این وَلایت باید مردم را شاد کونند؛ من چَه کارهام؟»
اما ندانستم که دستم اشتباهی روی گوزینه مَیکروفون بَرفته و برای همکَلاسیهای نظیر نجیب یَک وویس با لهجَه غلیظ افغانی تَولید بَکرده و در گروهشان فرستاده است.
حالا گوش کردن بی آن وویس، شده زنگ تفریح بچَههای کَلاس مجازی.
راست مَیگوید زولَیخا؛ خاک بر سرم که فقط بلدم بچَه را گَریان کونم...
نجیب