صبح اول وقت سریع آماده شدم تا سر وقت به اداره برسم! تصمیم داشتم به سرعت کارهای عقب ماندهام را انجام بدهم و برای چند روز مرخصی بگیرم! یکی از همکارانم هر موقع کسی بخواهد به مرخصی برود، قبول میکند که در غیابش جانشین او باشد ولی جالب این که از وقتی من استخدام شدهام تاکنون ندیدهام خودش به مرخصی رفته باشد!
در مسیر اداره متوجه شدم دانشآموزان در حال برگشت به خانه هستند! خیلی برایم عجیب بود!
از عابری علت تعطیلی دانشآموزان را پرسیدم. گفت: به دلیل احتمال وجود ویروس کرونا، برای احتیاط به بچهها گفتهاند تا اطلاع ثانوی به مدرسه نیایند!
از یک طرف به خاطر اینکه کرونا آمده ناراحت شدم و از طرف دیگر برای دور کردن بچهها از محیط آلوده خوشحال شدم!
الان وضعیت مدارس خیلی خوب شده خدا را شکر! یادم هست وقتی دانشآموز بودم، بیماری آنفلوانزای مرغی شیوع پیدا کرده بود! صبح که به مدرسه رفتم ناظم مدرسه که مرد فوقالعاده جدی و رُکی بود سر صف آمد و گفت: هیچ کسی حق غیبت ندارد! شماها مرغ نیستید که چیزیتان بشود! این آنفلوانزا روی گوسالهها تأثیری ندارد. (ما را میگفت!!!)
ما هم عین اسب آبی نیشمان باز بود و میخندیدیم! یادش بخیر!
بالاخره به اداره رسیدم و سریع کارهایم را انجام دادم و مرخصیام را نوشتم و اسم آن همکارمان را که هیچ وقت به مرخصی نمیرفت به عنوان جانشین ذکر کردم!
موقع خروج از اداره کنجکاوی بر من غالب شد و از همکارم پرسیدم: ببخشید چرا شما هیچ وقت به مرخصی نمیروید؟! لبخندی زد و سرش را کنار گوشم آورد و گفت: خدا وکیلی بین خودمان بماند ... علتش این است که میترسم همه همکارانم مخصوصاً مدیر اداره متوجه بشود که بود و نبود من مثل بقیه همکاران هیچ تأثیری در روند کار اداره ندارد!
عضلات بدنم از صداقتش منقبض شد و مثل یک آدم آهنی از اداره خارج شدم!
قربانتان غریب آشنا