تعداد بازدید: ۹۹۸
کد خبر: ۷۶۹۴
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۸ - 2020 24 February
ماجراهای تبعه موجاز

لامصّب سیاست در همَه جا ریشَه دواندَه و بی همَه جایَ آن رَخنه کرده است. دیگر همَه یاد بَگرفته‌اند چَطور باید با زیردستانَشان رفتار کونند که ساکت و موطیع شوند و دم بر نیاورند.


دیروز که «نظیر نجیب» بی خانَه آمد، بی او گفتَه کردم کونترل تیلیویزیون را بی من بده. گفتَه کرد: نَتوانم؛ بنزین تمام بَکرده‌ام.


گفتَه کردم: بنزین؟ بنزین کوجای تو بود که تمام شود؟


گفتَه کرد: معلم تندرستی‌مان امروز نَمی‌توانست بچی‌ها را آرام کوند. هر کسی در حیاط بی جای ورزش با دوست خودش بازی و سر و صدا مَی‌کرد و همَه یَکجا با هم نبودند.


ملای تندرستی آمد و همَه را صدا بَکرد و گفتَه کرد: هر کس مَی‌خواهد بنزین بَزند، تا تمام نشده بیاید در صف بایستد.


همَه برای بنزین هجوم آوردند و با دعوا در صف ایستَه کردند. معلم تندرستی هم یَکی یَکی یَک پینجورک بی قنبل آنها بَگرفت و با ترکه بی پوشت آنها زده و آنها را هَی مَی‌کرد تا سر کلاس روان شوند. بچی‌ها هم گاز مَی‌دادند و دنده عوض مَی‌کردند و یَکی یَکی بی سر کلاس روان مَی‌شدند.


حالا هم من بی نظرم مَی‌رسد بنزین تمام بَکرده‌ام و نَمی‌توانم از سر جای خود بولند شوم. خودت یَک کاری بَکون.


نظیر نجیب این را گفتَه کرد و خوابید. پیش خود گفتَه کردم نَظاره کون یَک معلم مکتب چَطور یاد بَگرفته همَه را یکجا جمع کوند، سرشان شیره بَمالد و سر و صَدایشان را بَخواباند.
نجیب

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها