تعداد بازدید: ۲۱۶۴
کد خبر: ۷۶۴۲
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۱ - 2020 10 February

/دانش‌آموزان  بدون روسری به مدرسه می‌آمدند اما من باحجاب بودم
/  آن زمان نی‌ریز چشم پزشک نداشت
/ چون سواد درست و حسابی نداشتم  از بیمارستان اخراجم کردند
/  تا حوصله‌ام سر می‌رفت کتابهای نوحه و مفاتیح‌الجنان را می‌خواندم
/ وقتی فهمیدم کتابخانه‌ها کتاب امانت می‌دهند، خوشحال شدم
/ همراه شخصیت‌های کتاب خندیدم و گریه کردم

٧٠ سالگی به بعد، سن و سال تنهایی است. روزها را بی‌همدم طی کردن و انتظار است و مرور خاطرات گذشته. 


چه خوب که آدم در این سن و سال برای خودش مونس و همدمی داشته باشد و تنهایی‌ها را با  او پر کند.


زیور جهانی که امسال وارد دهه ٧٠ زندگی شده، بر حسب اتفاق به کتاب علاقه‌ پیدا کرده و با همتی مثال‌زدنی به کتاب و کتابخوانی رو آورده و در این سن و سال گاهی تا ٨ ساعت پیوسته کتاب می‌خواند. با و ی گفتگویی ترتیب دادیم که می‌خوانید. 

سرگذشت کتابخوان ٧٠ ساله
زیور جهانی متولد سال ١٣٢٨ خورشیدی است و فقط یک کلاس روزانه درس خوانده است. می‌گوید: «‌بچه محله امام مهدی و کوچه منبع آب قدیم یا همان کوچه شهدا هستم. کلاس اول را در مدرسه  عفت کنار مسجد ولی‌عصر ثبت‌نام کردم. معلم‌مان خانم پروین زارع بود. آن موقع دانش‌آموزان حجاب نداشتند؛ اما من همیشه با چادر می‌رفتم. مدرسه را خیلی دوست داشتم؛ اما کلاس دوم که رفتم، مادرم به مشهد رفت. خدارحمت کند مرحوم محمد توکل مدیر مدرسه به من گفت چشمهایت ضعیف است؛ برو دکتر و بعد به مدرسه بیا. آن زمان نی‌ریز چشم‌پزشک نداشت و من چون مادرم نبود، نتوانستم به دکتر بروم. و همین بهانه‌ای شد که دیگر به مدرسه نروم.»

در پی سواد
ادامه می‌دهد: «وقتی ازدواج کردم، ٢٠ سالم بود و الان دو فرزند و چهار نوه دارم. بعد از ازدواج به خاطر شغل شوهرم مرحوم حسن بهار که در نجاری کار می‌کرد، به مرودشت رفتم. آن روزها درگیر تر و خشک‌کردن بچه‌ها بودم. بچه‌هایم که از آب وگِل درآمدند، دوباره به فکر یادگرفتن سواد افتادم و به طور شبانه در مدرسه‌ای نزدیک خانه‌مان در کلاس‌های نهضت سوادآموزی شرکت کردم. تا کلاس چهارم درس خواندم و همان زمان در بیمارستان مشغول به کار شدم. اما بعد از چند سال، گفتند چون سواد درست و حسابی نداری، باید از اینجا بروی؛ می‌خواهیم نیروهای طرحی استخدام کنیم. »


می‌خندد و می‌گوید: «آن موقع بود که تازه یادم افتاد بروم و دوباره درس بخوانم. دو سال رفتم و دیگر نتوانستم ادامه بدهم؛ باز هم نشستم در خانه. دیگر بیکار شده بودم و بچه‌هایم هر کدام دنبال کار و بار خود رفته بودند. من هم که حوصله‌ام سر می‌رفت،‌ کتابهای نوحه،‌ مفاتیح و کتابهای مذهبی را برمی‌داشتم و می‌خواندم. »

دیدار با دوست واقعی
شوهرش که به رحمت خدا می‌رود، زیور خانم دوباره به نی‌ریز برمی‌گردد و الان مستقل و جدا از بچه هایش زندگی می‌کند. بچه‌هایش ازدواج کرده‌اند و همه آنها بچه‌ دارند. در یکی از روزها کتاب میراث خانم بانو را در طاقچه منزل دخترش می‌بیند که نوه‌اش ادیب از کتابخانه به امانت گرفته بود. ‌کتاب را برمی‌دارد و هجی‌هجی می‌کند و می‌خواند. 


می‌گوید: «کتابهای مذهبی، تاریخی و رمان را خیلی دوست دارم و همه را می‌خوانم. کتاب دختر شینا، شالیزه، کتاب دا، کوروش کبیر، دلاوران زابل، آن بیست و سه نفر، باغ مارشال،‌ خاکهای نرم کوشک، همسفر، خوبان،‌ نامیرا،‌ اضطراب ابراهیم و... را خوانده‌ام و همه آنها را دوست دارم.»


در یکی از روزها کتابی را تا انتها می‌خواند. اما متوجه می‌شود چند کتاب دیگر در صفحات پایانی آن معرفی کرده‌اند. او از ادیب می‌پرسد این کتابها را از کجا باید تهیه کنم؟ 


ادیب به من گفت: کتابخانه عمومی کتاب به امانت می‌دهد. خیلی خوشحال شدم  چون فکر می‌کردم همه کتابها را باید بخرم؛  با خودم گفتم چرا خودم ثبت نام نکنم؟


چون  ‌اوایل کتاب‌ها را ادیب برایم از کتابخانه می‌گرفت و من می‌خواندم و تحویل می‌دادم؛  ادیب کتابخانه کوثرنور را به من معرفی کرد و خودم عضو کتابخانه شدم. »


ادامه می‌دهد: «از ادیب خواستم که من را ثبت‌نام کند و هردو هفته یک کتاب برایم امانت بگیرد. الان هم ٢ سال است عضو کتابخانه‌ام و خیلی خوشحالم که توانسته‌ام چیزی حدود ٣٠ کتاب بخوانم. »

عشق کتابخوانی
زیور جهانی خواندنش شمرده‌شمرده است و هنوز هم وقتی کتاب می‌خواند، کلمات را می‌کشد. خودش می‌گوید: «من ساعت و زمان مشخصی را برای خواندن کتاب تعیین نمی‌کنم. کتابی را که شروع کرده‌ام، باید تمامش کنم. صبحانه را که خوردم، کتاب را برمی‌دارم و تا اذان ظهر مطالعه می‌کنم. اما یکبار که بچه‌های برادرم به اینجا آمده بودند، گفتند چشمهایت ضعیف است؛ نباید زیاد سرت را پایین بیندازی و کتاب بخوانی. من هم چون چشمهایم آب مروارید دارد، سعی کرده‌ام میزان مطالعه را کم کنم.»


می‌خندد؛ انگار چیزی را به خاطر آورده. می‌گوید: «در یکی از شبها بعد از نماز، شروع به خواندن کتابی کردم که ناگهان نگاهم به روی ساعت افتاد و متوجه شدم ساعت ٢ بعد از نیمه شب است. یعنی حدود ٦ تا ٨ ساعت سرم پایین بوده و کتاب می‌خواندم.»


فرزندان خانم جهانی هم اهل مطالعه هستند. هر چند آنها سرگرم کار هستند، ولی پسر بزرگش علاقه زیادی به شاهنامه و کتابهای شعر دارد. می‌گوید: «کتاب بهترین دوست و سرگرمی من است. چه روزهایی که کتابی خواندم و همراه شخصیتهای آن گریه و شادی کردم. چه وقتهایی که خاطرات کتاب را برای بچه‌ها و نوه‌هایم تعریف کردم. کتاب مثل یک دوست کنار من است، تنهایی‌هایم را پر می‌کند و من در موردش با بقیه هم حرف می‌زنم. من برای نوه‌هایم قصه زیاد می‌گفتم؛ آنها حالا اهل مطالعه هستند و نوه بزرگم اهل شعر است. توصیه‌ام به خانم‌های خانه‌دار این است که با کتاب انس بگیرند. کتاب بهترین همدم و دوستی است که بر داشته‌های شما اضافه می‌کند. »

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها