رسید از راه روز زن دوباره
همان روزی که دردسر میاره
همان روزی که مرد بیبضاعت
به دنبال النگو هست و ساعت
پی کادو شود هر سو روانه
بگیرد هی زِ هر دکان نشانه
کادو گیرد برای همسر خویش
یکی هم بهر مادر زن همریش(*)
یکی از بهر مادرشوهر زن
به دردسر فتد بیچاره چون من
الا ای همسر خوب و عزیزم
خبر داری ز بیپولی مریضم؟!
حقوق ماه پیشم را چو دیدی
گرفتی گاز را ترمز بریدی
نمودی قهر و رفتی از کنارم
من بیچاره تقصیری ندارم
حقوقم کم ولی خرجم زیاده
اداره میروم پای پیاده
ندارم چون به جیب خویشتن پول
تو را با وعدههایم میزنم گول
رسید اینجا چون این اشعار بنده
عیالم ناگهان زد زیر خنده
بگفتا: مرد من ای همسر من
نخواهم هدیهای تاج سر من
خوش اخلاقیِ تو باشد مرا بس
زِهر کادو زِ هر پول و زِ هر کس
چو بشنیدم چنین از همسر خویش
بسوی او قدم بگذاشتم پیش
نشستم در کنارش همچو مجنون
تمام غصههایم رفت بیرون
همین که در کنارش جا گرفتم
نگاهش کردم و خود را گرفتم
بخندید و بگفت: ای همسر من
به هم بگذار چشمانت بر من
که میخواهم دلت را شاد سازم
لبانت رازِ غم آزاد سازم
دو چشمان خودم بستم به فوری
لبانم غنچه کردم من ایطوری
به دل گفتم: که میخواهد دهد بوس
برای من کندخود را کمی لوس
به ناگه ضربه آمد بر ملاجم
به فکر چاره و راه علاجم
سیه شد پیش چشمم چون شب تار
اتاق در پیش چشمانم بشد غار
به زیر ضربههای همسر خویش
سرم را میکشیدم هی پس و پیش
«به زیر ضربهها گفتم به تأکید»(*)
غلط کردم دگر من را ببخشید
برایت میخرم هرچه که خواهی
فدای تو بگردم من الهی
ولیکن با غضب یک مشت برداشت
به زیر چشم و چارم میوهای کاشت
پریدم ناگهان از خواب نازم
بدیدم بر لحاف خود درازم
خدا را شکر کردم من فراوان
رسید این ماجرا اینسان به پاپان
*- هم ریش= باجناق / *- مصرع از هادی خرسندی