تعداد بازدید: ۱۰۰۰
کد خبر: ۷۶۰۲
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۷ - 2020 02 February

هنوز درست و حسابی وارد خانه نشده بودم که صدای بی‌بی را شنیدم. انگار داشت تلفنی با کسی حرف می‌زد...

«ووووی تف تو روم، راس میگی؟ ینی شما ننه بوای اصلیش نیسین؟ دروغ میگی! بوگو به حضرت عباس! حالا من چیطو اَ ای دخترو بگم؟ خو بری چه زودتر اَ من نگفتین؟ خدا اَ سر تقصیرام بگذره، چقد اذیتُش کردم!»

من که رفتم تو، بی‌بی به تته پته افتاد... نگاهی به من کرد و دوباره به مخاطب پشت تلفن گفت:

- ها، باشه، باشه، من دیه برم که گوشتام رو باره!

تلفن را که قطع کرد، روبرویش ایستادم...

- سلام بی‌بی...

بی‌بی سرتاپایم را ورانداز کرد و در چشمانم خیره شد...

- سلام ننه، قربونُت بشم، قضات تو سرُم، چقد دور کردی ننه!

- دو ساعت وایسادم برا تاکسی بی‌بی، آخرم مجبور شدم پیاده بیام.

- تف تو روم، خو ننه با آجانس می‌یَدی من حساب می‌کردم یا تیلیفون می‌کردی تا یکی رِ بفرسَم دُمالُت! 

سرم توی گوشی بود که بی‌بی آمد بالای سرم...

- گلاب...

- بله بی‌بی؟

- عزیز دلوم چی‌چی مِخی امشو برَت دُرُس کنم؟

با تعجب نگاهش کردم...

- با منی بی‌بی؟

- ها بلا گردونُت بشم نپه با کی‌ام؟ چی چی می‌خوری ننه؟

- فرقی نداره بی‌بی؛ یه پنیری، ماستی، چیزی می‌خوریم دیگه!

- وووووی ننه، یَی چی میگیه! پنیر و ماسَم شد شوم؟ برت کوفته دُرُس می‌کنم که هم دوس دری، هم یَی قُوَتی بیگیری.

*****

آخر شب بود و موقع پخش سریال موردعلاقه ام...

- بی‌بی...

- جون دلوم ننه، چی‌چی مِخی قربون او دو تِی چِشِی آهوییت بشم!

- شما خوبی‌بی بی؟

- ها ننه، نپه بدم؟ من تا تورِ درم دیه چه غُصِّی دَرَم؟ چی‌چی مِخی ننه؟

- میگم بی‌بی، اگه عیب نداره، امشب به جای اخبار اون سریال شبکه سه رو ببینیم... البته می‌دونم شما عاشق اخباری ولی...

هنوز حرفم تمام نشده بود که کنترل را گذاشت جلویم...

- بیا رودُم، ای تو، ایَم تیلیویزیون، اگرم مینی آنتینو دُرُس نیگیره تا برم رو پشت بون هیطو آنتینو رِ نیگه درم تا تو سریالو رِ نیگا کنی!

** ***

کم‌کم داشتم به رفتارهای بی‌بی مشکوک می‌شدم. بی‌بی اصلاً آن آدم سابق نبود، یعنی چه شده بود؟ همانطور در فکر بودم که ناگهان یادم به حرفهای بی‌بی پشت تلفن افتاد... یعنی آن دختر من بودم؟!!!

دو روز گذشت و نه تنها رفتار بی‌بی مثل سابق نشد، بلکه مهربانتر و دلسوزتر هم شد...رفتار بی‌بی همچنان ادامه داشت تا اینکه دیگر طاقت نیاوردم...
*****


بی‌بی مشغول پختن غذا بود که رفتم توی آشپزخانه.

- بی‌بی...

- چی چی میگی قربونُت بشم؟ چی چی میگی دردُت تو جونُم؟ چی چی گُل همیشه بهارُم؟ چی چی...

- چرا حرفتونو نمیزنین بی‌بی؟

- کدوم حرف ننه؟

- اینکه من بچه مامان بابام نیستم.

کفگیر از دست بی‌بی افتاد...

- چی چی؟

- همین که شنیدین بی‌بی، چرا هی این دست و اون دست می‌کنین؟ چرا حرف دلتونو نمی‌زنین؟ 

- دختر ای چه حرفیه که می‌زنی؟ حالُت خوبه تو؟

- بی‌بی من اون روز همه حرفاتونو از پشت تلفن شنیدم، تو این چن روزم رفتارتون از زمین تا آسمون فرق کرده با من! تو رو خدا بگین پدر و مادر واقعی من کی اَن...

- لا اله الی الله... دختر تو میه یَی تختِیت کمه! در مورد تو خو حرف نیزدیم، او دخترو خو تو نبودی، بتول بود که یی مدتی  بووا ننه‌اش نبودن اومَدود خونم درس بوخونه... 
کمی ساکت شدم...

- دارین دروغ میگین بی‌بی، نه؟

- زهرمار. دختر تو تالا اَ من دروغ شُنُفتی؟

- پس اگه راس می‌گین چرا تو این چن روز اینقد با من مهربون شده بودین؟

- خشک بشه قد و بالِی تو... نیذاری خو آدم رازاش تو دلُش بونه، گفتم هفته‌ی دیه تولُدُمه، بلکه خَجَلت کشیدی یَی چی خوبی برم اِسَدی!

گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها