تعداد بازدید: ۸۴۴
کد خبر: ۷۵۴۵
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۴ - 2020 19 January

مونس خانم که رفت، بی‌بی گفت:


- وووووی، یی سری هَسم و هزار سودا... هر که هرکاری دره، رو سَرِ منه!


- چی شده باز بی‌بی؟


- دیه ماخاسی چیطو بشه؟ مونس که اومده بود اینجا....


- خب...


- خو و درد، میه نشنفتی؟ هزار تا قسم و آیه که بگرد بری مانی یَی زنِ خوبی پیدا بکن! تو همه رِ میشناسی، ای وَر میری، اووَر میری، بگرد بِری ای پسرو یَی زن خوبی پیدا بکن! 
- جدی بی‌بی؟ اینکه خوبه! تازه ثوابم داره!


- میه دروغ میگی ننه؟ دیه منم روم نشد روشه زمین بنازم گفتم باشه...


نگاهی به من کرد...
- حالا تو کسی رِ سراغ نَدَری؟


- چرا بی‌بی جون، دختر که زیاد  دور و برمونن، حالا شما بگین پسره چطوریه، چکاره اس، چه جور شخصیتی داره، تا یه نفر متناسب با خودش پیدا کنیم...


بی‌بی گوشه چارقدش را صاف کرد و گفت:


- میه ندیدی مونس چی‌چی گفت؟ گف اَ خوشگلی و خوش قیافه‌ای خو هیچی کم نَدَره، تازه مدیرم هه!


- جدی بی‌بی؟ پس معلومه آدم حسابیه. باشه بذارین من چن نفرو بهتون معرفی می‌کنم.
*****
پریناز اولین دختری بود که من و بی‌بی عقیده داشتیم با خصوصیات مانی به درد هم می‌خورند... کارمند بود و از آن دخترها ‌که قیافه‌اش به دل هر کس می‌نشست... بی‌بی نشانی محل کار دخترک را به مونس خانم داد اما...
*****


همان روز مونس زنگ زد خانه. بی‌بی را دیدم که پشت تلفن اخمهایش رفت توی هم و گفت:


- ووووووی، بری چه؟ ای خو خیلی دختر قشنگ و جووونی بود، باشه تا حالا بینم چیطو میشه...می‌گردم یکی دیگه رِ پیدا می‌کنم...


قطع که کرد رو کردم به بی‌بی...


- چی شد بی‌بی؟


- چی‌چی بگم والا ننه؟ میگه مانی اَ دور دیدَتُش نپسندیده، یکی دیگه رِ پیدا بکن!


- ای بابا... چرا بی‌بی آخه؟ پریناز که خیلی خوشگله! 


- چی چی بگم والا ننه؟ میگه مانی خیلی وسواس دره! خیلی حساسه! میگه خوشُش نامده دیه!


- بی‌بی جون، شهلا چطوره؟ 


- شَلا دختر کل عباس؟


- بله بی‌بی، خیلی دختر خوب و آرومیه، تازه از هر انگشتشم هزار تا هنر می‌ریزه...


- راس میگی ننه  الان زنگ می‌زنم اَ مونس میگم.
*****
بی‌بی که از در آمد تو اخمهایش توی هم بود.


- چی شده بی‌بی؟


- هیچی ننه، مونسِ  سر کوچه دیدیم، میگم رفتی دخترو رِ دیدی؟ میگه ها، مانی دیدتُش میگه ای زیادی کم حرف و ساکته، چار کلوم حرف بلد نی بزنه، اصن اجتماعی نی، گفته ایَم نه.
- ای بابا... چی بگم والا؟ من که دیگه عقلم به جایی قد نمیده...


کمی فکر کردم...


- بی‌بی جون، نازی چطوره؟


- نازی کیه ننه؟


- نازی، دوسِ دخترِ خاله بتول، هم دکتره، هم باکلاس، من که فک نمی‌کنم بتونه عیبی تو این یکی دربیاره...


بی‌بی بشکنی زد و گفت:


- با ای عقل ناقصُت خوب گفتی ننه!
*****
سرم توی گوشی بود که دوباره با قیافه درهم کشیده بی‌بی روبرو شدم...


- باز چی شده بی‌بی؟


- هیچی، ای مونس و پسرُشم دیه شوروشه در اُردن!


- چرا بی‌بی؟ نمی‌خواین بگین که نازی رو هم نپسندیدن؟ 


- چرا اتفاقاً ننه.


- ای بابا، از این چه ایرادی گرفتن دیگه؟


- چی بگم ننه؟ مونس میگه مانی گفته ای دخترو عُینکیه، من اَ دختَری عُینکی خوشوم نیا! 


- وا! اینم شد دلیل؟ چه ایرادگیری ام هس مانی خان. من که دیگه عقلم به جایی نمی‌رسه بی‌بی.


همانطور داشتم یکریز حرف می‌زدم که نگاه خیره بی‌بی را روی خودم حس کردم.


- چیه بی‌بی؟ 


- خاک عالم، چرا فکرُم به توئه عجوزه نرسید؟


- وا، بی‌بی، دس شما درد نکنه، بعدشم اصلاً شوخی جالبی نیس. مانی خان این همه دختر خوشگل و تحصیل کرده و هنرمند رو نپسندیده، از من خوشش میاد؟


- حالا خدارِ چه دیدی؟ اَ هو قدیمم گفتن علف بویه اَ دَهن بزی شیرین بیا، شاید دری اَ تخته خورد، تورِ دید زبونُش بسه شد.


- ولی بی‌بی...


- ولی و مرض، هی که گفتم، بذا بیا، خدا کریمه اَ شَرُّت راحت شدم...
*****
دهانم باز ماند وقتی مانی را با آن سبیل کلفت، موهای فرفری، خال درشت کنار دماغ و دستمال یزدی دور گردنش دیدم! آب دهانم را قورت دادم و به این فکر کردم که ظاهر آدمها زیاد مهم نیست و برای یک دختر شخصیت و شغل مرد مهم است...


اما قضیه آنجا جالب شد که پرسیدم...


- خب آقا مانی، مونس خانم گفتن شما مدیر هستین، ببخشید مدیر چه شرکتی؟


مانی خندید...


- البته ننمون به ما مرحمت درن، فعلاً خو بیکاریم، منظوروشون اَ مدیر، مدیر هی دو سه تا گروه مروهِی واتساپیه!!!
گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها