عجب بدبختی نصیب من شده. هر جا روان مَیشوم اَمریکا هم بی دونبالم روان مَیشود. بدبختی پوشت بدبختی.
تیرور ناجیوانمردانه سردار سلیمانی من را بی یاد ١٨ سال پیش انداخت؛ زمانی که در افغانیستان بودم و احمدشاه مسعود قهرمان ملی ما را بی طَور مشکوکی تیرور کردند. دو روز بعد هم چند طیاره بی بورجهای اَمریکا بَخورد و بعد از آن بود که جورج بوشِ پسرِ پدرسوخته بی وَلایت ما حملَه کرد.
یاد آن ایام مرا در افسردگی فرو مَیبرد. برای خودَمان در افغانیستان زیندَگانی داشتیم. اما اَمریکا آمد و وَلایتمان را ویرانَه کرد. من هم بی وَلایت ایران آمدم تا در صولح و آرامش زیندَگانی کونم. اما اینجا هم هر روز یَک موشکلی پیش مَیآید...
این دفعَه اما اَمریکا کور خواندَه؛ هیچ جا نَمیروم. همین جا ماندیگار مَیشوم تا نَظاره کونم چَه غلطی مَیخواهد بَکوند. با همین کولنگم پای یَکی یَکیشان را قلم مَیکونم. این بار آنها هستند که باید از منطَقَه بی بیرون روان شوند.
اصلاً حالا که این طَور شد، من بی دونبال اَمریکا روان مَیشوم و پیدر تَرامپ را در کاخ سَفید در مَیآورم.
اخیراً شَنیده کردم یَک موناقصه برای لایروبی چاه فاضیلاب کاخ سَفید برگوزار کردهاند و کسی حاضر نشده فَضولات تَرامپ را پاک کوند.
خودم بی آنجا روان مَیشوم و مَیدانم چَکار کونم. این تَرامپ پیدرسوخته بی سرش زده و نَمیداند دارد با دم شیر بازی مَیکوند. پیچ حَماقتش زیادی باز شده. باید مَوقع سوخنرانی در کاخ سَفید پشت سرش روان شوم و پیچش را سفت کونم...
نه! آنجا در برابر دوربینها نَمیشود. در اتاقش قایم مَیشوم و مونتَظرش مَیمانم. موطمئن باشید کاری بی سرش در آورم و از او فیلمی گَرو بَگیرم که روز بعد بیاید و در یَک کونفرانس مطبوعاتی با التیماس از ایران معذیرتخواهی کوند... اصلاً هر کاری اربابان وَلایت ایران گفتَه کردند، انجام دهد.
گفتَه مَیکونید چَگونه؟ مَیگویم.
در آفتابَه تشناب (توالت) اتاق تَرامپ بی جای آب، اسید ریختَه مَیکونم، بی جای دستمال تشناب سومبادَه مَیگوذارم و جای آب داغ و سرد آن را عوض مَیکونم.
تصورش را بَکونید چَه بر سرش مَیآید...
نجیب