بالاخره یَک امیدواری در این وَلایت پَیدا کردم تا بَتوانم شاد باشم. مَیپرسید چَطور مَیتوان در این اَوضاع وَلایت شاد بود؟ گفتَه مَیکونم:
در یَک کانال صحت تیلیگرام خواندَه کردم با خوردن یَک سری خوراکیها مَیتوانم شاد باشم و شادی از سر و رویم بَبارد...
درست است که اینجا غم و اندوه زیاده کرده و از توان دوا و داکتِر هم گوذشته است؛ اما هر چَه باشد، بهتر از این دواهای ضد ناخوشی و خوابآور است که توان کندَهکاری را از من گرفته مَیکوند.
در کانال تیلیگرام صحت و تندرستی نوشته کرده بود خوراکیهایی مَثال ماهی سالیمون، گردو و پیسته و بادام، زعفیران، شکلات تلخ، عسل، گَوجه، رَوغن زَیتون، مَوز، نارگیل و آناناس، جَگر و... بَخورید تا شاد باشید.
این نوسخهی امیدواری را روی کاغذی نوشته کردم و یَک روز بعد از کندَهکاری راهی بازار شدم.
بَگویم خدا چَه بر سر کسی که این مطلب را نوشته کرده نیاورد...
الآن سه روز و سه شب است که در بخش سیسییو شفاخانَه نَیریز بستری هستم و بی جز افسردگی، دوچار حملَه قلبی هم شدهام. نَدانم چَرا خودم این فکر بی ذهنم نَرسید که اگر کسی توان خرید این چیزها را داشت، چَه دلیلی داشت عصبی و افسرده باشد؟
حالا مَیفهمم چَرا اربابان این وَلایت این قدر شاد و شنگولاند و همَه وَلایت را گل و بلبل نَظاره مَیکونند.
اما از میان همَه خوردنیهای شادیآوری که نوشته کرده بود، تنها توان خریده کردن یک چیز را دارم؛ فلفل قیرمز و حبوبات.
همین فردا که مورخص شدم، خریدَه مَیکونم و نَظاره کونید چقدر توند و تیز مَیشوم...
اصلاً چند کیلو خریدَه مَیکونم و میان مردمان وُلسوالی پخش مَیکونم؛ خودَتان خواستَهاید...
نجیب