خاله ایران بنده شش دختر دارد که نه آنچنان زیبا هستند و نه هنری دارند؛ حتی از خانهداری هم چیزی سر در نمیآورند ولی تا الان پنج تا از آنها را به بهترین پسرهای شهر، از خانوادههای بسیار خوب و به درد بخور، شوهر داده است و تنها یک دختر در خانه دارد که آن یکی هم تمام خانوادههای پسردار شهر برای خواستگاریش صف بستهاند!!!
برعکس این داستان ، خاله نرگس بیچاره است که فقط سه تا دختر دارد که از زیبایی و خانمی لنگهاشان در هفت اقلیم و هفت آسمان پیدا نمیشود و از تحصیلات و هنر و خانهداری بی نظیر هستند؛ اما هر سهتایشان در خانه بدون شوهر بر دل پدر و مادرشان ماندهاند!!!
زن دایی پیرم که بزرگ خانمهای فامیل است و همیشه در مراسم خواستگاری دختران خاله ایران شرکت داشته میگوید: موقعی که یک خواستگار به خانه خاله ایران میآید و همه خانواده از سلامت و درآمد و اصالت و خوش تیپی پسر مطمئن میشوند و تصمیم میگیرند که جواب بله بدهند و میخواهند به قول معروف خواستگار از دستشان نپرد، خاله ایران دخترش را قبل از اینکه چای برای مهمانها بیاورد و وارد جلسه خواستگاری بشود به جای خلوتی میبرد و نصیحتی در گوشش میگوید که همان میشود کلید راهگشایی خانواده دختر به قلب خانواده پسر!!! طوری میشود که بعضی مواقع مادر پسر دلش میخواهد شب را در کنار عروس آیندهاش تا صبح بماند!!!
من که حسابی کنجکاو شده بودم راز موفقیت خاله ایران را در شوهر دادن دخترهایش پیدا کنم تا بلکه از این طریق دخترهای خاله نرگس و بقیه دخترهای فامیل هم شوهر کنند و سر و سامانی بگیرند، تصمیم گرفتم در جلسه خواستگاری آخرین دختر خاله ایران شرکت کنم و به زن دایی سپردم من را هم خبر کند تا سرزده وارد جلسه شوم!!!
بالاخره شب موعود فرا رسید و من توانستم با پا در میانی زن دایی وارد جلسه خواستگاری آخرین دخترِ خاله ایران بشوم!
موقعی که خاله ایران میخواست سینی چای را به دست دخترش بدهد تا وارد جلسه بشود من به بهانه خوردن آب وارد آشپزخانه شدم تا یواشکی به حرفهای در گوشی خاله با دخترش گوش دهم! متأسفانه نتوانستم صحبتهای اصلی خاله را بشنوم و فقط آن قسمت که خاله به دخترش گفت: «فقط مادر پسر را دریاب» را شنیدم!!!
سریع خودم را به جلسه رساندم و یک جوری نزدیک مادر پسر و عروس خانم نشستم تا از اعجاز خاله ایران در قاپیدن دامادهای فوق عالی برای دخترانش سر در بیاورم! دختر خاله چاییها را دانه به دانه تعارف کرد و کنار مادر شوهر آیندهاش نشست و گفت: خیلی خوش آمدید؛ شما خواهر بزرگتر آقا داماد هستید؟! ناگهان مادر داماد لپش گل انداخت و دختر خاله ایران را بغل کرد و گفت نه عروس قشنگم، نه پریزاد زیبا! من مادرشان هستم!!!
باورم نمیشد این جمله همچین تأثیری روی نتیجه خواستگاری داشته باشد!!! یعنی تأثیری که این جمله داشت کتابهای قلمچی و گاج و ماهان در قبولی کنکور ندارد!
قربانتان غریب آشنا!!!