تعداد بازدید: ۷۶۷
کد خبر: ۷۴۰۳
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۰ - 2019 22 December

بی‌بی کنترل تلویزیون را روی زمین انداخت و گفت:


- وووووی خَسه شدم اَ ای فیلمِی تکراری، آخه بری چی‌چی تو ای شهر یکی به فِرک سرگرمی بری ما جَوونا نیس؟


با تعجب نگاهش کردم...


- شما جوونا بی‌بی؟


- ها نپه کی؟ حتماً بری شوما پَک و پیرا!


چند ثانیه‌ای بیشتر نگذشته بود که بی‌بی بشکنی زد...


- فمیدم گلاب، فمیدم...


- چی رو بی‌بی؟


- میگم چیطوره یی برنامِی «بفرمویید ناهاری» با زنِی تو کوچه بری رو کم کنی را بنّازیم؟


- بدفکری ام نیس بی‌بی، ولی آخه چطوری؟


- هیطوری، من اَ سه چار تا اَ ای زنِی بیکار تو کوچه میگم، بعدُشم میریم خونِی هرکه میخوریم نمره میدیم دیه.


- هاااا، خیل خب بی‌بی، باشه.


*****
سرم پایین بود که بی‌بی از اتاق کناری آمد تو...


- تو خو هنو نِشِسی!


با دهان باز خیره شدم به بی‌بی...


- بی‌بی این چه تیپیه؟ این شلوار شیش جیب و گیوه‌ها چیه پوشیدین؟ این لُنگ چیه انداختین دور گردنتون؟ این زنجیر دیگه چیه دَس گرفتین؟


- میه نیدونی؟


- نه بی‌بی، چی رو؟


- امروز خونِی سوسنیم دیه، تِم امشواَم تِم خلافه!


همانطور زُل زده بودم به او، که دوباره به حرف آمد...


- خو پوشو نه!


- پاشم چکار کنم بی‌بی؟


- پوشو تا بیریم نه!


- من بیام چکار بی‌بی؟ مگه نباید خودتون تنها برین؟


- نع، من هو اول گفتم که گلابی‌ام بویه همرام بیا!


- واقعاً دسِ شما درد نکنه بی‌بی...


*****
از درِ خانه سوری خانم که آمدیم بیرون، بی‌بی گفت:


- دیدی ناله‌زده چی‌چی دُرُس کرده بود؟ یی مشت برنج شفتِی گذوشت جلو ما!


- واااااا بی‌بی این چه حرفیه میزنین؟ غذاش که خیلی خوب شده بود، تازه بیچاره کلی‌ام تدارک دیده بود، از حلوا گرفته تا ژله و سالاد و همه چی...


- تو دیه نیخوا نظر بیدی، اگه دسپُخت منه نخوردودی میگفتم هیچی نتیریدی که اینا به نظرُت خوشمزه میا! چی‌چی بودن اینا؟


- خیلِ خو بی‌بی، حالا چه نمره‌ای بهش دادین؟


- یَک!
- چن بی‌بی؟ یک؟ فک نمیکن از ده نمره، یک، نمره کمی باشه؟


- نع، اَ سرُشم زیاده تازه...


*****
میهمانی بعدی، خانه اقدس خانم بود. مهمانی تمام شده بود و نزدیک خانه بودیم اما نِق‌نق‌های بی‌بی تمامی نداشت...


- دیدی خاک تو سر چی‌چی گذوشت جلومون؟ آخه اَ اینام میگن آشپز؟ بوگو خجلت بکش با ای چیات!


- چرا بی‌بی؟ شما که عاشق خورشت بادمجون و سالاد شیرازی بودین که!


- نه ای خوروشت بادمجونا! دلُش نامدود یَی ذری گوشتی بیریزه توش! بویه با ذربین گوشتاشه پیدا میکردی. ناله زده بوگو لااقل چار تا دونِی گورجه میرختی توش! 


- ای بابا، پس چطور جلوش به‌به و چه‌چه میکردی بی‌بی؟ 


- او مال جلو دوربین بود... 


- دوربین؟


- چمیدونم والا، جوگیر شده بودم اونجو، حالا ول می‌کنی یا نه؟
*****
حریف بعدی بی‌بی، پوران خانم بود. کسی که به قول اهالی محل، آشپزی‌اش رودست نداشت...


بی‌بی نگاهی به سفره رنگین اقدس خانم انداخت و شروع کرد به خوردن...همه مشغول خوردن و تعریف از دستپخت او بودند که ناگهان جیغ بی‌بی بلند شد...


- وووی پوری خدا اَ سرُت نگذره، خدا وَرُت دره، ووووی حالوم دره بد میشه، مرده شورُته بزنن با ای چی دُرُس کردنُت، ای مگسو چی چیه تو پیشدَسی من؟
با عصبانیت از جایش بلند شد...


گلاب پوشو تا بیریم...


و من به قیافه پوران خانم نگاه کردم که مثل گچ سفید شده بود...


*****
- ناهار چی دُرُس میکنین بی‌بی؟


- زهرمار... مِخِیم ماس بخوریم، چیطو مگه؟


- امروز پنجشنبه‌اس بی‌بی، مگه امروز نوبت شما نیس برا برنامه بفرمایید ناهار؟


- کنسِلُش کردم...


- ای بابا، چرا بی‌بی؟


- دختر میه دلُم درد میکنه برنج و گوشت کیلو خدا تومن بپزم بذَرَم جلو اونا؟ ماخام گوله بخورن، ماخام تیر ناحق بخورن...


- ولی یه چیزی بگم بی‌بی؟ خیلی دلم برا پوران خانم سوختا، بیچاره کلی تدارک دیده بود ولی آخرش حسابی ضایع شد...


- بِیتر... ذلیل مُرده خیلی قیافه میگرفت، راسُشه بِخِی اول گفتم سوسک بنازم تو غذام، ولی بعد گفتم هو مگسم بری کِنف شدَنُش بسه!!!


گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها