فرزندم که به خانه آمد دمق بود. میگفت هزینه کلاس هنریاش را هر جلسه ١٠ هزار تومان گران کردهاند. یعنی هر ماه ٤٠ هزار تومان بیشتر! گفتهاند چون استاد از شیراز میآید و بنزین گران شده، باید از این به بعد جلسهای ١٠ هزار تومان بیشتر پول بدهید. میدانست که همین هزینه فعلی را هم به سختی میپردازیم.
میگوید: بابا مگر بنزین چقدر گران شده؟ استاد ما که میآید ١٥ هنرجو دارد و به ازای هر نفر ١٠ هزار تومان، میشود روزی ١٥٠ هزار تومان گرانتر!
میگوید: میخواهی دیگر کلاس نروم؟
سکوت میکنم ....
فردا به اداره بالا دست آموزشگاه زنگ میزنم و میپرسم: این گرانی چه سازوکاری دارد؟
کارمند مربوطه میگوید: والله ما هم زورمان به اینها نمیرسد ...
باز سکوت میکنم ....
***
یک کارتن انار برای یکی از دوستان به تهران میفرستم. از طریق باربری. شماره تماس گیرنده را روی برگه انبار مینویسم. به خاطر اعتراضات اخیر چند روزی دیر میرسد به تهران. با پیگیریهای فراوان بالاخره به دست او میرسد. برای تشکر تلفن میکند. میخندد و میگوید: پیک موتوری زنگ زد به من که یک کارتن برای شما رسیده. اگر میخواهید برایتان بیاورم کرایهاش میشود ٧٠ هزار تومان. چانهزنی فایدهای نداشت. مجبور شدم مبلغ را بپردازم تا بیاورد. چون انارها از طرف شما بود قبول کردم. از طرفی پیک موتوری هم یک جوان معتاد بود که دلم برایش سوخت. وگرنه میگفتم نمیخواهم.
سکوت میکنم ....
با خودم میگویم اگر همین انار را در تهران خریده بود کمتر برایش تمام میشد.
***
میگوید: از ترس قحطی رفتهام دو گونی برنج بیشتر خریدهام گذاشتهام خانه. میگویم: خب اگر همه بخواهند همین کار را کنند که برنج و دیگر اقلام ضروری کمیاب و گران میشود. با چهرهای حق به جانب میگوید: اگر قحط شد آنوقت چه.
سکوت میکنم ....
***
میگوید: هفته پیش پول به حساب ریختهام که برایم جنس بفرستند. چند روز امروز و فردا کردند. آخر کار هم آب پاکی روی دستم ریختند که موجودی انبار تمام شده. باید صبر کنید تا خرید جدیدمان بیاید و یا پولتان را پس میدهیم. به همین راحتی. میدانم که موجودی دارند ولی بیرون نمیدهند.
سکوت میکنم ....
***
واقعاً داریم به کجا میرویم؟
توماس هابز فیلسوف قرن ١٧ انگلستان میگوید: انسان، گرگِ انسان است. به این معنا که با زندگی اجتماعی، انسانها بر سر ارضای امیال خود دچار نزاع میشوند و در این نزاع تنها آنکس که قدرت بیشتری دارد پیروز میشود.
این را میگذارم کنار شعر مولانا ...
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست