زمانی که در سال تحصیلی ٣٧-٣٦ در دبیرستان حکمت شیراز در خیابان فردوسی انجام وظیفه میکردم، شادروان حاج خلیل محمدپور از نیریز به نگارنده تلفن کرد و گفت: قرار است اداره آموزش و پرورش تعدادی دیپلم را مأمور به تحصیل کند. چون در حال حاضر در آموزش و پرورش نیریز دیپلم ریاضی نیست شما بیایید معرفینامه بگیرید و در کنکور شرکت کنید.
ایشان اضافه کرد: البته آقای حاج محمد عابدنژاد (متولد آذرماه ١٣١٥ خورشیدی) گفتهاند با توجه به دستور ابلاغی، شما سنتان زیاد است و شامل شما نمیشود.
خلاصه به نیریز آمدم و به همراه زندهیاد محمدپور برای گرفتن معرفینامه به اداره رفتیم. به محض اینکه از در اداره وارد شدیم و از پلهها پایین رفتیم آقای سید محمود طباطبایی مسئول کارگزینی از طبقه دوم با خنده گفت شامل شما نمیشود و بلافاصله گفت شوخی کردم.
رفتیم به دایره آموزش و درخواست معرفینامه کردیم. مسئول مربوطه حاضر نشد بنویسد. در اثر اصرار زیاد، آقای علیآقا سلیمی مسئول امتحانات قلم و کاغذ برداشت و گفت: چه بنویسم؟ و من گفتم و ایشان نوشت.
دادیم آقای علی عزیزی رئیس وقت آموزش و پرورش پاراف و امضاء کرد. آمدیم قسمت ماشیننویسی و به خانم مسئول گفتیم نامه را ماشین کن. قبول نکرد و گفت: کار دارم. گفتم: کارت چه هست؟ گفت: در حال حاضر چند صفحه از کتاب ابتدایی را برای فرزند راننده اداره ماشین میکنم! گفتیم: این نامه واجب است؛ بعد آن کار را انجام بده. حاضر نشد و قبول نکرد. سرکار خانم مشیری کارمند اداره آنجا نشسته بود گفت: بدهید به من تا ماشین کنم ولی خوب وارد نیستم. شما متن را بخوانید تا یک انگشتی آن را ماشین کنم.
خلاصه به هر ترتیبی بود کار انجام شد. نامه را بردم اداره بهداری. چون آنجا جلسه رؤسا بود و آقای عزیزی رئیس وقت آموزش و پرورش در جلسه بود. به راننده آموزش و پرورش گفتم نامه را بده رئیس امضا کند. گفت من نمیتوانم.در گفتگو بودیم که جلسه پایان گرفت و نامه را دادم به رئیس. چند کلمهاش را تغییر داد و گفت: برو بده اصلاح کنند ماشین شود من خودم میآیم و لازم نیست شما بیایید. ایشان رفتند دبستان حاج سیدمصطفی قطبی و من به اداره رفتم. این دفعه خانم ماشیننویس نامه را ماشین کرد برعکس گذشته.
آقای عزیزی در همان آن تشریف آوردند و نامه را امضا کردند.
از اداره که بیرون آمدم دیدم اتوبوس از گاراژ اتومیهن بیرون آمد. برای رفتن به شیراز خودم را رساندم و سوار شدم.
آن زمان تنها روزی یک بار اتوبوس به شیراز میرفت و اگر نمیرسیدم باید تا فردا صبر میکردم. خلاصه فردا صبح زود به ادارهکل آموزش و پرورش رفتم.
بالاخره کنکور برگزار شد و من نفر اول شدم. چون در رشته ریاضی تعداد به حد نصاب نرسیده بود از مرکز کسب تکلیف شد. پاسخ دادند از تمام شهرستانهای فارس دیپلمهای ریاضی شرکت کنند. نتیجه آن کنکور را لغو کردند و مجدداً با شرکت تمام دیپلمهای شهرستانهای استان کنکور برگزار شد. باز نفر اول شدم.
به تهران رفتم و در دانشسرای عالی (دانشکده تربیت معلم کنونی) مشغول تحصیل شدم. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به نیریز آمدم و در دبیرستانهای احمد، شعله، فاطمیه و نزهت مشغول تعلیم و تربیت و خدمت به هممیهنیهای خود شدم.
قرار بود مرا به شهرستانهای دیگر بفرستند از جمله استهبان که نرفتم. حتی بین رؤسای این دو شهرستان گفت و گوهایی پیش آمد که چرا به نیریز آمدهام. در آن زمان آقایان حسن ضیغمی و هدایتاله ذوالقدر در رشته شیمی، مصطفی میرغیاثی در رشته ریاضی، زندهیاد حاج خلیل محمدپور در رشته زبان انگلیسی، زندهیاد عربعلی ساوهای در رشته زیستشناسی و سید علاءالدین فاطمی در رشته شیمی مشغول تحصیل شدند.
اگر برای دانشگاه قبول نشده بودم، قبل از آن جهت کاردانی (فوق دیپلم) در کنکور شرکت کرده بودم و با زندهیادان منصور بقایی و سیاوش نامدار قبول شده بودیم که میتوانستیم مدرک کاردانی بگیریم. آن دو نفر مدرک فوق دیپلم را به دست آوردند . یادش بخیر.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
نظر شما