عجب محصولی دارد این وُلسوالی. انار میوَه بهشتی است که با این کیفیت در کمتر وَلایتی یافت مَیشود. از روزی که بی این وُلسوالی روان شدهام، این فصل از سال برای من مَثال تعطیلات مَیماند. چون انارچینی تنوعی است و از سختی کار کندَهکاری چاه برای یَک ماهی راحت مَیشوم. از حق نگوذریم که درآمد خوبی هم دارد.
اما امسال شرایط کمی فرق مَیکوند و شاید برای اولین بار باشد که دلم برای ارباب مَیسوزد.
انارَشان را بی قَیمت واقعی سَودا نَمیکونند و هزینَههای بستَهبندی و سبد و ... بیسیار زیادَه کرده است.
آن روز «عبوس» هموَلایتیام را که تازه از افغانیستان بی این وُلسوالی آمده همراهم بی باغ برده بودم تا انارچینی کوند.
قبلاً گفتَه کردم که عبوس هَیکلی دو برابر من داشت و مَثال غول برره بود. اگر هم عصبی مَیشد یا سِگرت (سیگار) بی او نَمیرسید، کسی جَلودارش نبود.
یَکی از مزدوران (کارگران) ایرانی مَیخواست بالای درخت، اناری را کل بَزند که ناگهان عبوس زیر گلویش را بَگرفت و او را پایین انداخت.
مزدور با ترس و لرز گفتَه کرد: چَکار مَیکونی؟ تو تبعَه غَیر موجاز بی چَه جرئتی مرا مَیزنی؟
عبوس که یَک دو ساعتی بود سِگرت نکشیدَه بود، داد بَزد: مگر نَظاره نَمیکونی ارباب دارد ضرر مَیکوند؟ موردَهشور آن شَکمت را بَزنند. اگر هم مَیخواهی بَخوری، از آن خالزدَهها بَخور.
رفیق مزدور ایرانی که او هم کمی هَیکلدار بود، جَلو آمد و گفتَه کرد: چَه غلطی کردی؟ بی تو چَه مربوط که ارباب ضرر مَیکوند؟ یَک بار دیگر دست روی ایرانی بولند بَکردی، هر چَه دیدی، از چَشمان خودت دیدی.
این را که گفتَه کرد، عبوس زیر گردن مزدور را بَگرفت و او را پای دیگ رب انار کَشاند که روی آتش قلقل مَیکرد و مَیجوشید.
او را بولند بَکرد و مَیخواست درون دیگ بیندازد. مزدور بیچاره دست و پا مَیزد و با داد و بیداد گفتَه مَیکرد: غلط بَکردم.
ارباب که سر و صدا را شَنیده بود، دستپاچَه خودش را بی صحنه نبرد عبوس و مزدور ایرانی کَشاند و گفتَه کرد: چَه خبرَتان است. ولش کون. بَگوذار بَخورد. این یَک دانَه انار که من را گَدا نَمیکوند.
بعد رو بی عبوس بَکرد و بَگفت: از این که روی اربابت تعصب داری ممنونم. ولی بی نظرم باید زیر گردن اربابان این وُلسوالی را گرفتَه کونی که عرضَه ندارند برنامهریزی کونند و با نَظارت روی چند سرمایَهدار، مَثال وُلسوالی موجاور یَک سردخانَه راه بیَندازند. اگر این کار را مَیکردند، انار و انجیر وُلسوالی نَیریز بی جایَ ضرر، بی کشاورز بیچارَه دو برابر سود مَیرساند و دستمزد شوماها هم دو برابر مَیشد.
این را که گفتَه کرد، عبوس مزدور ایرانی را که در هوا دست و پا مَیزد رها بَکرد و بی روی زمین انداخت. من هم یادم آمد زمانی که در انجیرستانهای وُلسوالی موجاور کار مَیکردم، اربابان هیچ وقت نَگرانی از فروش محصولشان نداشتند و با وجود سردخانَهای که دارند، هر زمان و هر مکان با نَرخ روز فروختَه مَیکردند.
نجیب