وقتی رشته حقوق قبول شدم از خوشحالی نزدیک بود بال در بیاورم!
تا چشم به هم زدم خودم را سرکلاس رشته حقوق دیدم و با دل و جان به تلاش و کوشش و مطالعه و تحقیق و تفحص پرداختم!
من نمره اول کلاس بودم و نمرههای من در صدر جدول نمرات بود! همه همکلاسیها و حتی اساتیدم و در کل بخش حقوق دانشگاه ما روی من یک جور دیگر حساب میکردند و از من توقع دیگری در درس، نسبت به بقیه دانشجوها داشتند !
چون دلم میخواست وکیل بشوم، تا پرونده خاص و متفاوت و پیچیدهای در دادگستری باز میشد اساتیدم به من اطلاع میدادند و من با نامه دانشگاه به عنوان کارآموز در آن جلسه شرکت میکردم تا تجربه به دست بیاورم!
خلاصه همه چیز خوب بود تا اینکه با جمعی از اساتید و دانشجوهای رشته حقوق در یکی از جلسههای بررسی یک قتل شرکت کردیم!
وقتی روی صندلیهای مخصوص حضار جلسه دادگاه نشستیم قاضی با پتکی که در دستش بود روی میز کوبید و اعلام کرد که ضمن رعایت سکوت، این جلسه مربوط به قتل یک زن به دست شوهرش است!!!
ناگهان در سکوت حضار از بین جمعیت یک مرد میانسال من را با اسم کوچک صدا زد و تا خواستم بجنبم بغلم کرد و پیشانیم را بوسید!
خیلی زود متوجه شدم عمو هوشنگم است و چون در همسایگی خانه قاتل و مقتول زندگی میکند با زن عمو برای دیدن محاکمه قاتل به دادگاه آمدهاند!
عمو و زنعمو آنقدر بلندبلند با من احوالپرسی کردند که کل همراهان من از استاد و دانشجو متوجه شدند اینها چه کاره من هستند!
قاضی از بالا به ما تذکر داد که ساکت شویم!
در حالی که به شدت از رفتار بی کلاس عمو و زن عمو دلخور شده بودم آرام سر جایم نشستم؛ ولی لبخند تمسخرآمیز بعضی از دانشجوها به شدت آزارم داد!
قاتل در جایگاه قرار گرفت و شروع به صحبت در خصوص قتل و پشیمانیاش کرد و گفت که این اتفاق عمدی نبوده و اصلاً فکر نمیکرده که یک بیل باغبانی کوچک باعث قتل یک نفر بشود!
گویا قاتل در حالت عصبانیت بیل باغبانیاش را پرت میکند و به سر مقتول میخورد!!!
ناگهان در میان حیرت و ناراحتی حضار از این اتفاق وحشتناک، عمو هوشنگم بلند شد و شروع به داد و قال و ناسزا گفتن به قاتل کرد! آنقدر عصبانی بود و فحش و توهین نثار قاتل کرد که جلسه به هم خورد و چند نفر مأمور عمو هوشنگم را به زور از صحن دادگاه خارج کردند!
از خجالت داشتم قالب تهی میکردم! آخر من دانشجوی تاپ دانشگاه بودم و همه نگاهها سمت من بود!
چند نفر خبرنگار و مدافع حقوق زنان به دنبال عمو هوشنگم برای گرفتن مصاحبه و پرسش و پاسخ دنبال او از جلسه خارج شدند! همزمان قاضی تنفس اعلام کرد و ما هم از جلسه خارج شدیم! عمو هوشنگم هنوز داشت بیتابی میکرد و به قاتل فحش و ناسزا میگفت!!!
یکی از مدافعان حقوق زنان از عمو هوشنگ خواست تا بالای یک صندلی بایستد و از احساساتش نسبت به این قتل برای حضار صحبت کند!
خبرنگارها هم تند تند عکس و فیلم میگرفتند و صدا ضبط میکردند! همه منتظر بودند که عمو هوشنگ از انسانیت و مهربانی و نوع دوستی و همچنین حقوق زنان داد سخن بگوید که ناگهان عمو بالای صندلی رفت و با صدای بلند گفت: این آقای قاتل در همسایگی ما خانه دارد! من بیش از ١٠ بار از او پرسیدم بیل دارد به من قرض بدهد تا من باغچههای خانه را بیل بزنم؟ و او گفت نه ما بیل نداریم. دروغگوی قاتل!!
من تنها کاری که کردم به سرعت برق نامرئی شدم !
قربانتان غریب آشنا