تعداد بازدید: ۹۷۱
کد خبر: ۶۹۵۰
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۲۲ - 2019 15 September
زبونُم لال، زبونُم لال

یادتان هست که چند مدت قبل‌تر به شما عرض کردم که من مشاور هستم و گاهی اوقات به همسایه‌ها و فامیل و دوستانم در خصوص مشکلات خانوادگی و تربیتی مشاوره می‌دهم؟! 


دیروز عصر یکی از خانم‌های همسایه تماس گرفت و گفت اگر مزاحم نیستیم به اتفاق شوهرم برای درد دل و مشاوره در خصوص موضوعی به منزلتان بیاییم! من هم چون کار خاصی نداشتم قبول کردم!


به محض اینکه رسیدند خانم همسایه شروع کرد به صحبت کردن و گلایه از شوهرش که این مرد اصلاً متوجه حضور من در خانه نمی‌شود! هر وقت به خانه می‌آید سراغ همه و همه چیز را می‌گیرد به جز من! 


پرسیدم: چند نفر در خانه زندگی می‌کنید؟!


گفت: ما به اتفاق سه فرزندمان با هم زندگی می‌کنیم و مدتی است که من یک خانم مسن ولی پرتلاش به اسم مارال را برای کمک در کار منزل و مددکاری از خودم و اهل خانه استخدام کرده‌ام! شوهرم تا می‌آید به خانه می‌گوید به‌به امروز مارال خانم تشریف دارند یا بعضی مواقع می‌گوید ای وای امروز مارال خانم نیستند! من نمی‌دانم شوهرم از کجا متوجه می‌شود! او حتی متوجه حضور فرزندانم در خانه هم می‌شود! از همان داخل حیاط متوجه حضور یا عدم حضور تک تکشان می‌شود و هر کدامشان را که خانه باشند از داخل حیاط صدا می‌زند! البته من به بچه‌هایم و مارال خانم حسودی نمی‌کنم چون هر کدامشان در کارهای خانه مشارکت جدی دارند و من صددرصد در خانه بیکار هستم! مثلاً وظیفه حیاط و باغچه‌ها را یکی از بچه‌ها به عهده دارد و خرید بیرون و واکس زدن کفشها را یکی دیگرشان به عهده دارد و شستن اتومبیل و تمیز کردن کوچه هم با یکی دیگرشان است! ولی من را اگر در خانه گرگ هم بخورد همسرم متوجه نمی‌شود! بعضی وقتها خیلی دلم می‌گیرد و غصه می‌خورم!


حرف خانم همسایه به اینجا که رسید من قاه‌قاه زدم زیر خنده و گفتم: راسیتش من هیچ کمکی نمی‌توانم به شما کنم جز تعریف کردن یک داستان کوتاه که ان‌شاءلله چراغ راه زندگیتان بشود!
و آن این است:


پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند!


هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: «شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می‌گیرید و می‌توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.


آدمخوارها قول دادند که با کارکنان اداره کاری نداشته باشند.


چهار هفته بعد رئیس اداره به آنها سر زد و گفت: می‌دانم که شما خیلی سخت کار می‌کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی‌های ما ناپدید شده است. کسی از شما می‌داند که چه اتفاقی برای او افتاده؟


آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.


بعد از اینکه رئیس اداره رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: کدام یک از شما نادان‌ها آن نظافتچی را خورده است؟


یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا برد.


رهبر آدمخوارها گفت: ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه‌ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو آن آقا را خوردی و رئیس متوجه شد؟!


از این به بعد افرادی را که کار می‌کنند نخورید!


داستان که تمام شد مرد همسایه قاه قاه خندید و پشت سر همسرش که با عصبانیت خانه ما را ترک می‌کرد رفت! 


مردم اعصاب ندارند به خدا!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها