تعداد بازدید: ۹۸۴
کد خبر: ۶۹۱۲
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۶ - 2019 08 September
ماجراهای تبعه موجاز

عجب وَلایتی شده. خودکفایی کوجا بود؟ در اینجا حتی وسایل مذهبی و عزاداری راهم باید ناموسلمان‌ها ساختَه کونند و بی خورد ایرانی جماعت بَدهند.


در اخبار خواندَه کردم بیسیاری از وسایل عزاداری را وَلایات چین، تورکیه و آلمان ساخته و بی ایران صادر مَی‌کونند.


اصلاً من نَدانم چَه نیازی بی سنج و طبل آنچَنانی است؟ عَلَم طلاکوب و باند و آلات موسیقی چَه بی درد اَمام حسین مَی‌خورد؟


لَباس مشکی یَک مَیلیون تومانی چَه نیاز است؟


اینها بی کَنار؛ در این وُلسوالی رسم است عصر تاسوعا و عاشورا همَه دستَه‌جات در یَک ساعت بی موصلا روان شوند تا آنجا بی نَوبت نَوحَه خواندَه ‌کونند. این باعث تَرافیک بزرگی در سَرَک (خیابان) مَی‌شود و مسیری را که من با دوچرخَه در ٥ دقیقه طَی مَی‌کونم، بیشتر از سه ساعت طول مَی‌کشد تا رَسیده کونم.


در بَین راه هم یَک نوع شَو سَرَکی (شو خیابانی) ایجاد مَی‌شود. هر دستَه‌ای که صَدای بولندتری داشت، نَشان آقایی دارد و در این مورد رَقابت است. در این بَین همَه در برابر سَیل‌کونندَگانی (تماشاچیانی) که در پَیادَه‌رو نشستَه کرده‌اند، سینَه و زنجیر مَی‌زنند و در این درهمی صَدا باید موراقب یَکنواختی دست و سینَه و ریتم نَوحه‌خوان باشی؛ وگرنَه عده‌ای از آنها تو را مضحکَه مَی‌کونند و با اَشاره دست بی تو مَی‌خندند.


در موصلا ندانم چَرا این گونه است؛ نَوحَه‌خوان هر دستَه سه چهار دقیقه نخوانده، موجری میکروفون را از جَلوی دهانش مَی‌چلاقد و گفتَه مَی‌کوند: هَیئت عزاداران بعدی.


دست ما سینَه‌زن‌ها هم تا مَی‌خواهد گرم شود، در میان زمین و آسیمان بلاتکلیف ایستَه مَی‌کوند.


اما در وُلسوالی‌های دیگر فرق مَی‌کوند؛ همَه در یَک حسینیه و جای بزرگ گرد هم جمع مَی‌شوند و در یَک صف سینه مَی‌زنند؛ نَوحَه‌خوان هم بیشتر از یَکی دو تا نیست.


نذری روز عاشورا هم در این وُلسوالی جالب است. یَکی از سینَه‌زنانی که اطلاع داشت، بی من گفتَه کرد در نَی‌ریز با هزینه مَلیاردی بیشتر از  ٣٠٠ هَزار پورس غذا در روز عاشورا پوخته مَی‌کونند. در حالی که جمعیت وُلسوالی ٦٠ هزار نفر هم نیست. در همین هَیئت ما، ٥٠ دیگ برنج و ٢٥ دیگ خورشت پوخته مَی‌شود؛ اما تنها دو دیگ آن صرف سفره هَیئت مَی‌شود. نَدانم بقیه در خانَه‌ چَه کسانی مَی‌رود و کدام اربابان از آن بهره مَی‌برند؛ اما فقط مَی‌دانم منِ تبعَه موجاز که مَی‌خواستم فقط یَک قابلمه کوچک برای تبرک بی خانَه برده کونم تا قَولم را بی «زولَیخا» و «نظیر نجیب» عملی کرده باشم، نتوانستم. با وجودی که یَک ساعت سر پا ایستَه و التیماس کردم؛ آخر سر هم گفتَه کردند نداریم.

نجیب

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها