دیشب داشتم تلمباری از پیامهای واتساپ و تلگرام و اینستا را که چند روز نخوانده بودم تند تند مرور میکردم.
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید
دیشب داشتم تلمباری از پیامهای واتساپ و تلگرام و اینستا را که چند روز نخوانده بودم تند تند مرور میکردم.
ناگهان به جوک معروفی رسیدم از این قرار:
مردی یک شب به خانه نمیرود! صبح که به خانه بر میگردد به همسرش میگوید خانه یکی از دوستانم بودهام! همسرش شک میکند و جلوی او به چند نفر از دوستان صمیمی شوهرش زنگ میزند و احوال شوهرش را میپرسد!
اولی میگوید: شوهرتان دیشب خانه ما بود! دومی میگوید: همینجاست الان خوابه!!! سومی میگوید: همینجاست گوشی خدمتتان!!! بعد صدایش را مثل شوهر زن نگونبخت میکند و میگوید: تا یکی دو ساعت دیگر بر میگردم!!!
چهارمی میگوید: همینجاست دارد نماز میخواند و ...
با خواندن این جوک قاهقاه خندیدم و یاد خاطرهای از دوران مدرسه افتادم!
راهنمایی که بودیم، مدیر با برگههای رضایتنامه آمد سر کلاس و گفت: «بچهها برای اردوی هفته آینده این برگه را بدهید والدینتان امضا کنند و حتماً فردا بیاورید!»
نیم ساعت بعد مدیر دوباره سر کلاس آمد و گفت: «تاریخ و زمان اردو اشتباه شده؛ برگهها را تحویل بدهید تا برگههای جدید به شما بدهم!»
ولی نصف برگهها، توسط والدین امضاء شده بود!!!
روی بعضی از برگهها بعد از امضا نوشته شده بود: توجه داشته باشید که فرزندم به دلیل مشکلات گوارشی برنج ساده و دو سیج کوبیده میل کند بهتر است!!!
یا: به دلیل مشکلات در اعصاب دست و پا، از حمل وسایل سنگین معذور است!!!
یا: به دلیل حساسیت پوستی، فرزندم از شستن ظروف معذور است!!!
مدیر نگاهی معنیدار به بچههای کلاس انداخت و گفت: پناه برخدا! همه چیز دیده بودیم جز والدینی که در کیف مدرسه جا میشوند!!!
قربانتان غریب آشنا