ماجراهای تبعه موجاز
با وجودی که در یَک ماه گوذشته که بی شکل بیسابَقهای عاروس و دامادها پشت کله هم بی حَجله روان مَیشدند بی ٤ عاروسی رفته کردم و شَشصد هَزار تومان تُحفَه (کادو) دادم، اما پشیمان نیستم.
اگر ماه عزا نشده بود و عاروسیها ادامه داشت، باور کونید هر هفتَه خودم را بی یَک عاروسی دعوت مَیکردم و با وجود نداری و کَسادی بازار کندَهکاری، تُحفَه هم مَیدادم.
پورسان مَیکونید چَرا؟ مَیگویم.
آخر در این وَلایت یَک برنامَه شاد و مِیلَه (تفریح) درست و حَسابی برای مردم وجود ندارد. یَک کونسرت هم برگوزار شد که آرزو کردم کاش ساق لِنگم خرد شدَه بود و بی آنجا نرفتَه بودم. چَرا که با هیزار دل و امید، «زولَیخا» و «نظیر نجیب» را برداشتم و بی سالون ورزشی! کوه سرخ روان شدم. آنجا یَک ساعت و نیم سر پا پشت سالون مونتظر ماندیم و آخر سر در را بی رویَمان بستَه کردند؛ با وجودی که نفری ٦٠ هَزار تومان پول تیکت (بَلیط) داده بودیم.
در آخر گفتَه کردیم چَکار کونیم، چَکار نکونیم؟ که ناگهان زولَیخا با عصبیت گفتَه کرد: کولنگت را از ترک دوچرخَه بیاور.
هر چَه گفتَه کردم دندان بی جگر بَگوذار. نکوند خون یَکی از این بادیگاردها را بی گردنمان بیَندازی؛ اما در گوشش فرو نرفت که نرفت.
کولنگ را که با ترس و لرز بی دستش دادم، با تعجب نَظاره کردم آن را بولند کرد و محکم بی روی انگشت شصت لنگ چپم کوبید.
از شدتی درد خودم را محکم بی درِ سالون کوبیدم؛ بی طَوری که ١٠ تا بادیگارد که در را بَگرفته بودند تا باز نشود، بی وسط سالون افتادند و همه مردمان پشت سر من بی داخل ریختند.
سرَتان را درد نیاورم. ١٨٠ هَزار تومان پول صندلی داده بودیم؛ اما بی روی سکو نشستَه کردیم. گرما زیاده کرده بود و کمبود اکسیجن از ته چاه ١٠ میتری بیشتر بود. فَشاری هم که یَک سری عوامل بی مردم، مراسم و اربابان آن وارد مَیکردند، از فَشار جمعیت بیشتر بود.
خلاصه، بعد از یَک ساعت و نیم که خوانندَه آمد، صَدایش که اصلاً معلوم نبود چَه گفتَه مَیکوند. چَراغها را هم که اَجازه نداشتند خاموش کونند تا نورَشان حرکات مَوزون داشته باشد؛ چَه برسد بی مردم. بی طَوری که من موداوم گفتَه مَیکردم: نَمدونم کوجا بَریزم؟
زولَیخا و نظیرنجیب هم گفتَه مَیکردند: همین جا، همین جا.
اما اَنگار یادَشان رفته بود در اینجا مَثال وَلایت افغانیستان آزادی نیست.
آخَرش هم بی نظر مَیرسید کونسرت نیمَهتمام تمام شد و همَه ارضا نشده سالون را ترک بَکردند.
اما عاروسی بی نظرم بیسیار بهتر است. اول که یَکصد و پنجاه هزار تومان تُحفَه مَیدهی که از تیکت کونسرت برای یَک خانوادَه سه نفره ارزانتر تمام مَیشود.
میزبانها هم استقبال خوبی مَیکونند، خوشامد مَیگویند و لازم نیست یَک ساعت و نیم پشت در ایستَه کونی و منت اربابان این وَلایت هم بر سرت باشد.
محدودیت و فَشاری هم برای جَلوگیری از حرکات مَوزون و... وجود ندارد.
از همه موهمتر این که شام، شیرینی، مَیوه و... هم مَیدهند.
دیگر چَه مَیخواهید؟
نجیب
نظر شما
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
راست میگی تبعه موجاز
نظر شما