از بین خالی
خالی را انتخاب کنید!
وقتی وارد مغازهاش میشوید خیلی خوب وضعیت امروز اقتصاد ایران را میبینید.
این داستان کسبه خرده پایی است که چشمش به در میماند تا کسی از آنجا عبور کند و خریدی داشته باشد.
پیرزنی با ۷۰ سال سن و مغازهای که هنوز بوی قدیم میدهد؛ بوی نوستالژیهایی که برای ما معنا و مفهوم دیگری دارد.
مش فاطمه مغازهداری است که به شما نمیگوید هر چه خواستی بردار و بیاور پای صندوق و حساب کن! او باید خودش کالای درخواستی را بیاورد اما وقتی میآورد آنقدر مهربان است که نمیتوانی بگویی این نه، آن را بیاور!
عنوان میکند: دیشب همسایه روبرویی از این تن ماهی خرید اگر دوست داشتی شما هم ببر.
قفسههایش بیش از آنچه که تصور کنید خالی است و در واقع شما باید از بین خالی، خالی را انتخاب کنید!
کنارش مینشینم و از او درباره زندگیش میپرسم: ٣ دختر و یک پسر دارد.
یادی از همراهش میکند و میگوید: تا بود با هم مغازه را اداره میکردیم اما پیرمرد که رفت تک و تنها این مغازه را میچرخانم البته یکی از دخترهایم برای جنس میآورد.
در میان گفتگوها اشاره به دو قوطی رب گوجه میکند و باز بیان میکند: به من گفتهاند رب گوجه گران میشود اگر دوست داری با همان قیمت قبلی به تو میدهم.
او میگوید: اوضاع خیلی خراب شده هر چیزی که میفروشم دیگر پول خرید جنس جدید را ندارم. هر چیزی که میفروشم برای خریدش باید حداقل یک و نیم برابر پول بدهم.
به نظر میرسد سواد درست و حسابی هم ندارد.
همچون پیرزنهای قدیمی از کیسهای که کنار جیبش دوخته مقداری پول خرد و شکلات بیرون میآورد و میگوید این هم دخل امروز ما! مغازهی خالی، مشتری ندارد.
اما مش فاطمه امیدوارانه میگوید: مشکلی نیست مادر؛ چند سال زنده ماندهایم و این چند صباح هم میگذرد. هر آنکس که دندان دهد نان دهد.
زمان در مغازه او متوقف شده اما تورم و گرانی مثل بوی گاز مسموم به مغازهاش رخنه کرده است و کمتر کسی به مغازه خالی او سر میزند.
توان مش فاطمه که در شهر نیریز زندگی میکند کمتر و کمتر شده؛ او باید هم با گرانی مبارزه کند و هم با هایپر استارهایی که مشتریان فراوانی دارند.
ای کاش یاد میگرفتیم برای هر خریدی به دنبال تخفیفهای بزرگ نباشیم و نان مش فاطمههایی را که به دنبال رزق حلال هستند، آجر نکنیم و هر از گاهی هم خریدهای خانه را از این مغازهها داشته باشیم.