زمستان پارسال داشتم زیر نور درخشان آفتاب قدم میزدم که متوجه شدم خانه قدیمی و بزرگ حاج حیدر به مخروبهای تبدیل شده! چند پیرمرد کنار مخروبههای خانه حاج حیدری روی زمین نشسته بودند و در حالی که با هم بحث و تبادلنظر میکردند، حمام آفتاب میگرفتند!
از یکی از آنها علت تخریب این خانه قدیمی را پرسیدم! پیرمرد لبخندی زد و گفت: غریب آشنا کلک! میخوای ته تو در بیاری بنویسی توی صفحه ١+١٢ شهر هرت و فتنه بر پا کنی؟!!!
بعد با دندانهای مصنوعی لبخندی زد و گفت: به شرطی که کوتاه بنویسی و خیلی کشش ندهی و با فونت درشتتر چاپ کنی تا ما بی چشم و چارها هم بتوانیم بخوانیم برایت تعریف میکنم!
من هم قول دادم و پیرمرد گفت: سالها بود که همسر حاج حیدر به رحمت خدا رفته بود! پیرمرد بیچاره با فرزندان و نوهها با حقوق بازنشستگی در این خانه ١٠٠٠ متری بزرگ و اشرافی اما قدیمی زندگی میکردند!
فرزندان حاج حیدر هر روز پیرمرد بیچاره را سرزنش میکردند و به او معترض بودند که تو هیچ چیزی برای ما نگذاشتهای و ما بدون ارث میمانیم! یک روز همه اهل محل باخبر شدیم که حاج حیدر به اختیار خودش به خانه سالمندان رفته و به فرزندانش خبر داده که زیر یکی از دیوارهای ساختمان این خانه، ثروتی بزرگ قرار داده است!
فرزندان حاج حیدر که چشم پدر را دور دیده بودند، به امید دستیابی به ثروتی که پدر گفته بود منزل را تخریب میکنند و بعد از جستجوی بسیار به صندوقی بزرگ میرسند. همه جمع میشوند و خوشحال از این که بالاخره به گنج رسیدهاند. وقتی در صندوق را به زور باز میکنند جز یک تکه کاغذ هیچ نمییابند!
الان مطمئن هستم که همه شما دارید به آن تکه کاغذ مثل یک نقشه گنج خیلی خفن فکر میکنید نه؟! یا شاید فکر میکنید حاج حیدر روی تکه کاغذ آدرس یک ثروت هنگفت را که در اختیار وکیلش هست به بچههایش داده!!!
نه نه اشتباه نکنید!!! حاج حیدر با خطی بسیار زیبا و خوانا روی یک کاغذ معمولی برای بچههایش نوشته بود: خانه را تخریب کردید؟!
خب؛ حالا خانه را درست کنید با میلگرد ٦٠ هزار تومان تا جونتون بالا بیاد کروکودیلهای گلوگشاد و قدرنشناس!
قربانتان غریب آشنا