تصور بفرمایید شخصی که پنج تا عروس و سه تا داماد داشته باشد، بعد جلوی زبانش را هم نتواند بگیرد؛ درست مثل کسی که لباسش بنزینی باشد و بخواهد روی آتش بپرد!!!
یا کسی که با پای آغشته به صابون بخواهد روی آینه بدود!!! والا به خدا... خب کسی که پنج عروس و سه داماد دارد باید مثل یک خنثی کننده بمب محتاط و آرام باشد! وگرنه در اولین بیاحتیاطی میرود روی هوا!!
تمام این صغریکبریها را چیدم تا بگویم خدا رحم ننه مامدرضا کند! خیلی زبان تیز و برندهای دارد!
ایشان قدرت دارد یک فیل را با متلکها و طعنههایش لت و پار کند!
ننه مامدرضا همسایه دیوار به دیوار خانه پدرم است!
در حالی که هشت اولاد و چندین جین نوه و نتیجه دارد اما همیشه تنهاست!
از نظر ننه مامدرضا همیشه دیگران مقصر هستند و او هیچ وقت هیچ نگفته و کاری نکرده!
دیروز عصر وقتی داشتم برای دیدن پدر و مادرم میرفتم، ننه مامدرضا جلوی در کوچهاشان تک و تنها نشسته و به قول معروف قنبرک زده بود!
تا من را دید گفت: بچه هم بچههای مردم! داری میری دیدن ننه و بوات؟!
گفتم: سلام ننه مامدرضا؛ آره دارم میرم منزل پدر!
آهی کشید و گفت: بچهها و نوههای من هم هستن ننه، سالی یه بار به زور به من سر میزنن! دیشبم که بعد سال و ماهی اومدن دیدنم، یه کلمه حرف زدم قهر و جر شد و همه بدون شام و خداحافظی رفتن!
گفتم: مگه چی گفتین؟
گفت: هیچی والله! نوهام پرسید مادربزرگ گوشی موبایلت کجاست من گفتم داخل یخچال! همینو گفتم بلا گفتم. همه عروسها بهشون برخورد!
پرسیدم: آخه گوشی موبایل داخل یخچال چیکار داره؟! بعدشم شما دلتون خواسته گوشیتون رو داخل یخچال بذارید به عروساتون چه ربطی دارد که بهشون بربخوره؟!
ننه مامدرضا کمی خودش را جابهجا کرد و ادامه داد: اتفاقاً نوهم همینو ازم پرسید! منم گفتم گوشیمو گذاشتم داخل یخچال تا غذاهایی که عروسای گلم میپزن و تزئین میکنن و تو پیچ و استوری اینستاگرامشون میذارن خراب نشه! اینو که گفتم مجلس از خنده رفت روی هوا! عروسا هم بلند شدن هم خودشون رفتن هم با توپ و تشر و تهدید بچهها و شوهراشون رو بردن! آخرای شبم من مونده بودم و سه تا دخترام و دامادا که یه کلمه از زبونم در رفت، دامادا هم قهر کردن و دست زن و بچههاشون رو گرفتن و رفتن!
گفتم: دیگه چی گفتین؟
گفت: هیچی والله. یکی از دامادا عطسه کرد و با دستمال جلوی بینیش رو گرفت و بعدش لای دستمال رو مثل همه نگاه کرد!
من هم از زبونم در رفت و گفتم: دامادهای ﻋﺰﯾﺰم ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ ﺩیگه ﻭﺳﻂ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ نکنین ﮐﻤﺘﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﻓﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ باشه!
ننه مامدرضا نگاهی به من انداخت و گفت: حالا این حرفای من چیزی بود که همه قهر کردن و رفتن؟!
گفتم: نه، اینا حرف نبود ننه ... بمب نیتروژنی بود؛ واقعاً شما بی تقصیر هستین!!!
قربانتان غریب آشنا