تعداد بازدید: ۹۱۴
کد خبر: ۶۵۶۴
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۸ - ۰۷:۳۴ - 2019 30 June
زبونُم‌لال، زبونُم‌لال

دوستی می‌گفت اواخر خدمتم که سن و سالی از من گذشته بود، مسئول خوابگاه‌ شبانه‌روزی یکی از دانشگاه‌ها شدم. به دلیل سن و سالم، دانشجوها بیشتر با من درد دل می‌کردند و از من راهنمایی می‌خواستند و به قول معروف شده بودم سنگ صبور و محرم اسرار بچه‌های خوابگاه! در آنجا دانشجوها عادت داشتند یکدیگر را با اسم کوچک صدا بزنند و تقریباً کسی فامیل کسی را به خاطر نداشت!


عصر یکی از روزها که خوابگاه خلوت بود، کیوان از بچه‌های درسخوان و منضبط و کمی وسواسی خوابگاه به دفترم آمد و از بی نظمی‌ و شیطنت بقیه هم خوابگاهی‌هایش گله کرد!


او از اینکه بچه‌های دیگر به وسایل و خوراکی‌های بقیه دست‌درازی می‌کنند خیلی ناراحت بود! کیوان می‌گفت ما هستیم و یک یخچال بزرگ داخل خوابگاه که تا یک خوراکی داخلش می‌گذاریم توسط بقیه غیب می‌شود! تا دمپایی‌امان را بیرون می‌آوریم سریع دیگران می‌پوشند! تا کسی می‌خواهد به بیرون از خوابگاه برود یا در حیاط را باز کند، اولین گرمکن یا کاپشنی را که به چنگشان گیر می‌کند می‌پوشد و کلاً حریم خصوصی در این خوابگاه معنا و مفهومی ندارد!


لبخندی زدم و گفتم: حق با شماست! حالا پیشنهاد خودت چیست؟!


کیوان پیشنهاد داد هر کسی روی وسایل شخصی‌اش فامیلش را بنویسد تا حریم‌ها حفظ شود!


تبسمی از سر رضایت کردم و پیشنهاد را پذیرفتم و از همه بچه‌های خوابگاه خواستم به پیشنهاد کیوان عمل کنند و بدون اجازه از وسایل دیگران استفاده نکنند! حتی قرار شد میوه و خوراکی‌های داخل یخچال با فامیل صاحبانش اتیکت زده شود و خلاصه یک انقلاب انضباطی بزرگی راه انداختیم!!! 


روزها می‌گذشت و بچه‌های خوابگاه از نظمی‌که در استفاده از وسایل شخصی به دست آورده بودند بسیار خوشحال و راضی بودند! اما هنوز از چشمهای کیوان معلوم بود که تنها فرد ناراحت و ناراضی خوابگاه است!


یک روز صدایش زدم و گفتم: آقا کیوان بابا جان! از اینکه روی وسایل شخصی اتیکت زده‌ایم راضی هستی؟! کیوان آهی کشید و گفت: همه راضی هستند به جز من!!! فکر کنم بچه‌ها با من لج دارند! دست در دست هم کرده‌اند تا حال من را بگیرند! چون همه بچه‌ها به حریم خصوصی یکدیگر احترام می‌گذارند جز حریم من!


با تعجب پرسیدم: یعنی هنوز به وسایل و خوراکی‌های تو در حالی که اتیکت فامیلت روی آنها نصب شده دست‌درازی می‌کنند؟!


کیوان آهی از نهادش کشید و گفت: آره فقط وسایل من برایشان مشکل گشاست! حتی وقتی دانشجوی جدیدی هم وارد خوابگاه می‌شود تنها به وسایل شخصی من دست‌درازی می‌کند! مثلاً همین امروز یکی از دانشجویان تازه وارد سر یخچال رفته و مثل بقیه دانشجوها، تنها از میوه‌های سبد من خورده! 


خیلی تعجب کردم! آخر مگر می‌شود دانشجویان یک خوابگاه اینقدر هماهنگ و منضبط و حساب شده فقط با یک نفر لج کنند؟! کیوان نگاهی به من انداخت و گفت: در این خوابگاه فقط وسایل و خوراکی‌های من شفابخش شده؛ شرط می‌بندم اگر شما هم سر یخچال بروید فقط به خوراکی‌های من ناخنک بزنید!!!


با تعجب گفتم: مگر چنین چیزی امکان دارد؟! بیا برویم ببینم خوراکی‌های یخچال چه جوری در طبقات یخچال چیده شده؟! شاید مشکل از نحوه چینش آنها باشد! به محض اینکه به یخچال رسیدیم من بی اختیار دستم را داخل یکی از ظرفهای میوه کردم و یک دانه گیلاس برداشتم و خوردم!


کیوان لبخند تلخی زد و گفت: این ظرف میوه من بود!!! این دمپایی هم که جلوی در پوشیدید برای من بود!


با تعجب گفتم: راستی آقا کیوان فامیلت چیست؟! کیوان خیلی مؤدب و رسمی‌سینه‌اش را جلو داد و گفت: فامیلم را رو وسایلم نوشته‌ام!


نگاهی به اتیکت ظرف میوه و دمپایی که پوشیده بودم انداختم و دیدم با خط خوش روی آنها نوشته شده: صلواتی!!!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها