تعداد بازدید: ۲۱۳۱
کد خبر: ۶۵۴۲
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۶ - 2019 23 June
سه سال گذشت...
ساسان رتبه 300 کنکور در 27 سالگی بازنشسته شد.
پادگان 05 کرمان، نقطه شروع دوستی‌شان بود. کنارهم اسلحه دست گرفتند و مشق تیر کردند، پا کوبیدند، آزادباش شنیدند و به تن‌های خسته‌شان کش و قوس دادند. باهم شوخی کردند و خندیدند و خیال کردند این دوره هم خاطره‌ای می‌شود لابد و سال‌ها بعد با هم‌خدمتی‌ها، همان دوستانی که قرار است تا ابد دوست بمانند، می‌نشینند و از آن روزها می‌گویند و یاد ایام می‌کنند. هیچ کدام اما فکر نمی‌کردند دوماه بعد، تلخ‌ترین خاطره برایشان رقم بخورد. مرگ، پایان دوستی‌شان شد. بچه‌های شیراز سوار اتوبوس شدند تا 10 روز مرخصی پایان آموزشی‌شان را بروند و بعدش راهی یگان شوند.

اتوبوس فارس، آخرین اتوبوس بود که از پادگان حرکت می‌کرد. 60 سرباز سوار اتوبوس شدند. ماه رمضان بود. راننده ساعت هشت و نیم شب برای افطار نگه داشت. شام خوردند و دوباره سوار شدند. چند ساعت بعد اتوبوس در جاده نی‌ریز به دل دره رفته بود. ساعت یک و 12 دقیقه نیمه شب دوم تیر 1395. در این حادثه 16 سرباز کشته شدند و بقیه مصدوم. حالا 3 سال از حادثه تصادف اتوبوس سربازان می‌گذرد. این روزها مرسوم شده که یاد وقایع را گرامی می‌دارند. با این حساب پس حالا وقتش است یادی کنیم از کشته‌شدگان و البته بازماندگان حادثه که گرچه جان به در برده‌اند اما زخمی خورده‌اند که دیگر قابل التیام نیست.

ساسان بیشترین صدمه را از حادثه دیده؛ البته بین مصدومان. کشته شدگان که عمرشان به باد رفت و روی حجله‌های‌شان آگهی ترحیم جوان ناکام خورد و داغ شان تا ابد بر دل عزیزان شان ماند.

ساسان محمدی رتبه 300 دانشگاه شیراز می‌خواست بعد از سربازی ارشد بخواند و در رشته تحصیلی‌اش مشغول به کار شود. حالا اما با 27 سال سن بازنشسته است. زمان حادثه 24 ساله بود و در این سه سال انگار 30 سال گذشته و انگار نه انگار که او همان پسر جوان با رؤیاهای بزرگ است.

حکم از کارافتادگی‌اش را داده‌اند و حالا بازنشسته نیروهای مسلح است. ساسان این‌طور می‌گوید: «رفتم کمیسیون تهران و با 94 درصد از کارافتادگی، بازنشسته‌ام کردند. تازه چهار، پنج مورد از مشکلاتم را لحاظ نکردند وگرنه درصد از کارافتادگی‌ام بالاتر از 100 می‌رفت. من پیوند عصب کتف انجام داده‌ام و با دوبار عمل جراحی، دستم هنوز از کتف بالا نمی‌آید. ریه‌ام هم 37 درصد افت تنفسی دارد. با این وضعیت بدنی اصلاً جایی نمی‌توانم شاغل شوم. چند جا مراجعه کردم اما می‌گویند نمی‌توانی کار کنی و قبولم نکردند. با این احوال الان فقط یک حقوق بازنشستگی می‌گیرم که یک میلیون و 800 هزار تومان است. من توی 27 سالگی با مدرک مهندسی برق- قدرت که از دانشگاه دولتی دارم، الان باید این وضعیت را داشته باشم؟ حتی گفتم ادامه تحصیل بدهم و ارشد دانشگاه گرگان هم قبول شدم. بعد فکر کردم که خب سر کار که نمی‌توانم بروم، پرسیدم آیا مدرک تأثیری در افزایش حقوقم دارد، که گفتند نه، چون شاغل نبوده‌ای، هیچ تأثیری ندارد و حقوقت تغییری نمی‌کند. به‌خاطر همین هم از ادامه تحصیل منصرف شدم. بچه‌های دیگر را هم می‌دانم خیلی مشکلات داشتند. یکی‌شان که دو ماه توی کما بود و بعدش اصلاً نمی‌دانست چه کار باید بکند. از من راهنمایی می‌خواستند که چطور اقدام کنند. بعضی‌هایشان را اصلاً نگذاشتند بیایند تهران، یعنی نامه بهشان ندادند. تهران اگر کسی بیاید، کمیسیون می‌گوید حتماً 50 درصد به بالا باید از کارافتادگی داشته باشی که حقوق بهت تعلق بگیرد. دفترچه بیمه ارتش را هم می‌دهند برای کارهای درمانی. روزهای اول خیلی قول‌ها دادند، یکی اینکه چون این اتفاق هنگام مأموریت برای ما افتاده بود، جانبازی بدهند یا اینکه گفتند تمام هزینه‌ها را پرداخت می‌کنند که البته یک بخشی از آن را بهمان پس دادند. دیه بچه‌هایی را که فوت کردند می‌دانم کامل داده‌اند. کسانی که سرپرست خانوار بودند البته مشمول حقوق هم می‌شدند که هیچ کدام چنین شرایطی نداشتند و فقط یکی‌شان زن داشت که می‌دانم خانواده‌اش پیگیر کارهایش بودند.»

سربازان همه‌شان اهل شیراز و حومه بودند، همه غیر از محسن عطبی اصل که خرمشهری است. او هم جزو همان چند نفری است که شدت آسیب دیدگی‌اش به حدی بوده که مشمول حکم از کارافتادگی و بازنشستگی شده است. محسن، 27 ساله و دانش آموخته معماری.

«من 5 تا از مهره‌های کمرم پلاتین شد، 30 درصد از کارافتادگی مثانه و 10 درصد ازکارافتادگی پای راست پیدا کردم و البته کلی جراحت دیگر هم برداشتم. کارهای من بعد از 2 سال و نیم رفت و آمد و پیگیری، تمام شده است. من الان مستمری‌بگیر نیروهای مسلح هستم. از نظر جسمی هنوز درگیر همان مشکلاتی که بودم، هستم. الان هم مشغول همان کاری هستم که قبل از سربازی بودم. کارم آزاد است و از قبل مغازه داشتم اما الان با شرایط جسمی که دارم، کار برایم خیلی سخت است. من نرم افزارکار گوشی و سیستم هستم و باید ساعت‌ها بنشینم پشت میز و همین شرایط را خیلی برایم سخت می‌کند، هرچه هم می‌گذرد بیشتر اذیت می‌شوم. شب و روز کمردردهای شدید دارم که گاهی واقعاً از تحملم خارج است. متأهل شدم و باید خرج خانواده را بدهم و با این شرایط خیلی برایم سخت است و امکان کار دیگری هم برایم وجود ندارد و اگر کار نکنم باید به همین مستمری کفایت کنم. واقعیت این است که ما دیگر سلامتمان را به دست نمی‌آوریم و تا آخر عمر این درد هست، حالا باید چه کار کنیم؟ فوقش مسکن بخوریم اما بعضی بچه‌ها حتی نتوانستند همین مستمری را هم بگیرند.»

حمید کوبرد فرد 31 ساله و دارای کارشناسی آی سی تی، موقع تصادف متأهل و دارای فرزند بوده، یک دختر کوچک که روزهای سختی را به خاطر آسیب‌دیدگی پدرش گذرانده. او هم‌اکنون ساکن بندرعباس است. می‌پرسد این گفت‌و‌گو ثمری دارد یا نه و من به او امید می‌دهم که داشته باشد.

«من از ناحیه دست و کمر و صورت آسیب دیدم. دست راستم از ناحیه مچ جمع شد و 4 تا از مهره‌های کمرم شکست که همچنان درگیرش هستم. شکستگی بینی و پارگی صورت هم داشتم. اوایل یعنی بعد از حادثه، خیلی قول‌ها دادند و خوب استقبال شد از خواسته‌های سربازان اما رفته رفته تمام قول‌ها فراموش شد و ما را در چرخه اداری انداختند درحالی که قرار بود به‌عنوان یک قضیه ویژه به مسأله ما نگاه شود اما درست مثل یک تصادف معمولی با آن برخورد کردند. در واقع امتیاز خاصی ندادند. من برای معافیت از خدمتم معرفی شدم به کمیسیون عالی تهران که آنجا گفتند چون تحصیلات داری، در نامه ما مشمول معافیت از خدمت نمی‌شوی. یک سری معافیت‌هایی دادند و ما رفتیم ادامه خدمت را انجام دادیم اما همان کمیسیون نزدیک به 70 درصد از کارافتادگی به من داد علاوه بر آن گفتند از کارافتادگی که دادیم، طبق بندهای آیین‌نامه‌شان شامل از کار افتادگی کلی نمی‌شود و با وجود این همه مشکلات جسمی که دارم، مشمول از کارافتادگی و مستمری‌بگیری نشدم. من همچنان درگیرم و اعتراض هم گذاشتم ولی به نتیجه نرسیدم. آن زمان من کار خاصی نداشتم و الان در شرکت خصوصی مشغول به کار هستم و مشکلات جسمی واقعاً برایم آزاردهنده است. من 8 بار دستم را عمل کرده‌ام و حالا وقتی می‌خواهم چیزی بنویسم دچار مشکل می‌شوم و حتی ظاهر دستم کاملاً نشان می‌دهد مشکل دارم. مشتم اصلاً بسته نمی‌شود. در نشیمنگاه هم ضایعه عمیق داشتم که باعث شده برای نشستن طولانی مدت خیلی اذیت بشوم.»

آن روزها، روزهایی که خبر تصادف اتوبوس سربازان را شنیدیم، آنقدر دلمان به درد آمد که جایی نبود حرف از این واقعه تلخ نباشد. هشتگ «سرباز وطن» زدیم و برای دل مادران داغ دیده اشکمان درآمد. همان روزها بود که بعضی راننده‌ها پشت ماشین شان نوشتند برای سرباز رایگان. حالا اما 3 سال از آن حادثه می‌گذرد و مثل خیلی اتفاقات دیگر، سربازان حادثه دیده هم فراموش شدند. یکی‌شان فیلمی فرستاده بود برایم از جشن پایان دوره، درست یک روز قبل از حادثه و من هنوز دلم نیامده فیلم را ببینم و حدس بزنم کدام شان بوده‌اند که فردایش ته دره برای همیشه خاموش شدند.

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها