/ در همان ساعات اولیه عملیات، خطوط پدافندی دشمن شکسته شد
/ بچهها در حال دویدن نماز خود را میخواندند
/ پیکرهای بسیاری از شهدایی را که ١٩ روز قبل در این منطقه به شهادت رسیده بودند، میدیدیم
/ یک دسته نیروی پیاده در حالی که چفیههای بسیجی دور گردن داشتند، در خاکریز جلو ما کمین کرده بودند
/ هوا بسیار گرم شده و عطش تشنگی لبهای بچهها را خشکانده بود عراقیها از سه جهت ما را محاصره کرده بودند
/ عراقیها از سه جهت ما را محاصره کرده بودند
پس از تقویت دوباره ارتش بعث عراق توسط حامیان غربی صدام و هزینههایی که کشورهای عربی حوزه خلیج فارس صرف حمایت از رژیم صدام در رویارویی با جمهوری اسلامی ایران میکردند، قوای مسلح این کشور در ابتدای سال ١٣٦٧ دست به تهاجمی گسترده در محورهای جنوبی جنگ زد.
پس از سقوط فاو، نیروهای بعثی با روحیهای بالا در چند جبهه دیگر دست به حمله زدند؛ از جمله جزایر مجنون که با استفاده گسترده از تسلیحات شیمیایی باز پس گرفتند و سپس سراغ شلمچه آمدند که در آن زمان بچههای گردان کمیل در خط مقدم جبهه حضور داشتند و با تک ناجوانمردانه دشمن، جمع زیادی از دلاورمردان گردان کمیل به درجه رفیع شهادت رسیدند.
درست ١٩ روز از عملیات تک دشمن در شلمچه گذشته بود که دستور دادند عملیات بیتالمقدس ٧ باید در منطقه شلمچه انجام شود. هوا بسیار گرم بود. برای آمادگی بچهها چند روز قبل از عملیات، تمرینهای زیادی از جمله رزمهای شبانه، نحوه سوار شدن و پیاده شدن به P.M.P (خودروهای زرهی) و عبور از میادین مین و راهپیماییهای طولانی در آن هوای گرم خرداد ماه خوزستان و در اردوگاه ٣٥ کیلومتری اهواز انجام شد؛ تا این که روز ٢٣ خرداد حاج محمد جعفر اسدی فرمانده وقت لشکر ٣٣ المهدی و حاج اصغر ماهوتی فرمانده گردان کمیل در جمع رزمندگان حضور پیدا کردند و در مورد اهمیت عملیات پیش رو با بچهها صحبت کردند.
من این جمله را از حاجاصغر ماهوتی به یاد دارم که گفتند: «من از شما در این عملیات انتظار چندانی ندارم؛ ولی همین که بتوانید یک آرپیجی به خاکریز دشمن بزنید و برگردید، برای من کافی است. زیرا این عملیات یک عملیات روحیهبخش برای مردم ایران است و عقب راندن دشمن از این سوی خطوط بینالملی در منطقه شلمچه بسیار با اهمیت است. »
عملیات بیتالمقدس ٧ ساعت ٢٢:٣٠ مورخ ١٣٦٧,٣.٢٣ با رمز یا اباعبدا... الحسین در منطقه عمومی شلمچه در شمال شرقی خرمشهر حد فاصل پاسگاه بوبیان تا کانال ماهی معروف به کانال مقداد آغاز شد. این عملیات با حضور لشکر ٣٣ المهدی و لشکر ١٩ فجر از استان فارس، لشکر ٤١ ثارا... از استان کرمان و چندین تیپ و لشکر دیگر از سایر نقاط کشور به فرماندهی قرارگاه کربلا انجام شد. در همان ساعات اولیه عملیات، خطوط پدافندی دشمن شکسته شد و یگانهای دشمن در خط مقدم پس از مقاومتی اندک و با توجه به سرعت مانور نیروهای خودی مجبور شدند مواضع خود را ترک کرده و عقبنشینی کنند و سپس رزمندگان اسلام با پشت سرگذاشتن دژ مرزی حرکت خود را به سوی منطقه پنج ضلعی و پاسگاه بوبیان و غرب کانال پرورش ماهی ادامه دادند.
هوا هنوز کاملاً تاریک بود، بچههای گردان همچنان پیشروی میکردند و گاهگاهی پرتاب منورهای دشمن منطقه را کاملاً روشن میکرد. به هنگام فضیلت نماز صبح بچهها در حال دویدن نماز خود را میخواندند و حاجاصغر فرمانده گردان که مهندس حسین خاوندی و مهندس محمد طوسی و چند نفر دیگر از بچهها از جمله بیسیمچی گردان او را همراهی میکردند، پابهپای بچهها میدوید و با آرامش، حرکت بچهها را در محور اصلی عملیات زیر نظر داشت. گاهگاهی هم بهوسیله بیسیم با فرماندهان دیگر گردانها صحبت میکرد.
حرکت رو به جلو ما به سرعت انجام میشد و علت هم این بود که نوزده روز قبل دشمن بعثی در این منطقه پاتک زده بود و هنوز موفق نشده بود محورها را با کاشتن مین و یا موانع دیگر مسدود کند. به همین علت محورها کاملاً باز بود و ما در حال عبور از بین خاکریزها، پیکرهای مطهر بسیاری از شهدایی را که نوزده روز قبل در این منطقه به شهادت رسیده و هنوز روی زمین باقی مانده بودند، میدیدیم. اما چارهای نداشتیم و باید از این عزیزان دل بر میکندیم؛ زیرا برای حرکت به سمت جلو باید آنها را رها میکردیم تا بعد از شکسته شدن خط اصلی دشمن، نیروهای امدادگر از راه برسند و برای جمعآوری پیکر مطهر شهدا اقدام کنند.
فرماندهی گروهان یک به عهده آقای سمیع یزدانی بود که با اسلحه کمریاش سمت راست ستون حرکت میکرد و حاج خلیل داودی هم در انتهای ستون که بچههای گروهان سوم بودند حضور داشت. در این عملیات، من تیربارچی دسته یکم از گروهان یک بودم که سه نفر از دوستانم به نامهای علیرضا جوکار، حسین مروی و رضا کاظمی به عنوان کمک تیربارچی در حمل مهمات من را همراهی میکردند. حمید درستی و شیخ کاظم محمدحسنی(شهلایی) به عنوان تک تیرانداز در کنار ما بودند. در همان ابتدای عملیات، علیرضا جوکار به دلیل اثابت ترکش از ناحیه پا مجروح و به عقب جبهه منتقل شد.
هوا کم کم داشت روشن میشد. دیدیم یک دسته نیروی پیاده در حالی که چفیههای بسیجی دور گردن داشتند، همراه با ادوات سبک مثل خمپاره شصت میلیمتری در خاکریز جلو ما کمین کردهاند. ما ابتدا فکر کردیم شاید آنها بچههای لشکر ٤١ ثارا... باشند؛ اما با نمایان شدن جیپ فرماندهی آنها، معلوم شد که آنها نیروهای عراقی هستند. در این لحظه فرمانده گروهان سمیع یزدانی فریاد زد عراقیها، عراقیها حمله کنید. دکتر سیاوش فیروزینژاد فرمانده دسته یکم با صدای بلند به من گفت: تیربارچی چه کار می کنی! چرا داری آنها را نگاه میکنی! بزن که همهشان در رفتند. با گشوده شدن آتش تیربار گرینوف، ابتدا فرمانده آنها به درک واصل شد و جمع زیادی از آنها هم در آن صحنه به هلاکت رسیدند. جیب فرماندهی آنها که هنوز روشن بود، توسط برادر رزمنده حاج احمد آخوندینیا به پشت جبهه منتقل شد و تا مدتها زیر پای بچههای گردان بود.
هنوز به منتهی الیه منطقه غرب کانال پرورش ماهی که نقطه مورد نظر بود نرسیده بودیم که آتش تیربار دوشکا دشمن بچهها را زمینگیر کرد و در آن لحظه پاسدار جعفر سجادیان به درجه رفیع شهادت رسید. حرکت بچهها به سمت جلو متوقف شده بود؛ زیرا هیچ کس از آتش تیربار دشمن در امان نبود. با شجاعت پاسدار جهانگیر نگهداری شیرمرد اهل کوشکک که به صورت سینهخیز خود را به سنگر تیربارچی عراقی رسانید و با پرتاب نارنجک دستی آن ملعون را به هلاکت رساند، مجدداً حرکت رو به جلو بچهها ادامه پیدا کرد. پس از تسخیر دژ سمت غرب کانال ماهی توسط دلاور مردان گردان کمیل، هر کدام از بچهها به صورت دو نفره برای در امان ماندن از آتش تیرها و آرپیجیهای دشمن که از سه طرف دژ به طور مرتب به سوی آنها شلیک میشد، با نوک سرنیزه برای خود جانپناهی درست کردند و در آن سنگرهای کوچک مستقر شده و منتظر دستورات بعدی فرماندهان بودند. ساعت حدود ١٠ صبح را نشان میداد و هوا هم بسیار گرم شده بود. عطش تشنگی لبهای بچهها را خشکانده بود. در این شرایط سخت، وانت لنکروز تدارکات گردان از راه رسید. مشهدی محمد فرامرزیان از بالای آن با پرتاب بطریهای آب، لبهای خشکیده رزمندهها را سیراب میکرد. از آن طرف، دژ نیروهای ترابری عراق که با ما فاصله چندانی نداشت، با استقرار تانکها و زرهپوشها و نفربرهای خود، قصد پاتک و حملهای وسیع و گسترده علیه مواضع ما را داشتند. فاصله آنها آنقدر به ما نزدیک بود که تعداد تانکها و زرهپوشهای عراقی را میتوانستیم با چشم غیر مسلح شمارش کنیم. حدود ساعت ١٢ ظهر بود که آتش سنگین توپخانه دشمن همراه با حرکت تانکها به سمت ما شروع شد. عراقیها از سه جهت ما را محاصره کرده بودند که در این محاصره، چندین نفر از بچههای گردان ثارا... از جمله سید کاظم ابطحی و محمود محمدحسنی(محمود شهلایی)و همچنین فرمانده آنها رحیم قنبری و معاون ایشان خالق فرهادپور که هر دو اهل کازرون بودند، به اسارت بعثیها در آمدند. در آن لحظات سخت و سرنوستساز، حاج رسول فتاحپور پیک گردان که رابط بین فرماندهی و بچهها بود، از راه رسید و توانست با توصیههایی که حاجاصغر ماهوتی به ایشان کرده بود، به موقع بچهها را از محاصره نجات دهد و از تراژدی غمانگیزی که داشت برای بچههای گردان کمیل به وقوع میپیوست، جلوگیری کند. بچههای گردان کمیل با یک عقبنشنی تاکتیکی توانستند به کمک نیروهای تازه نفس گردان سلمان از تیپ الغدیر یزد و چندین گردان دیگر از لشکر٤١ ثارا...، جانانه در مقابل تهاجم وسیع و گسترده تانکهای بعثی مقاومت کنند و با انهدام چندین تانک عراقی، آنها را به عقب برگردانند. نزدیکیهای غروب بود که بچهها به مقر گردان که در موقعیت ٣٥ کیلومتری اهواز واقع شده بود برگشتند. آنجا فرماندار وقت نیریز آقای عباس دعاگویی به اتفاق حاج محمدجواد شاهمرادی و پدر کاویانی (حاج غلامرضا کاویانی) و عدهای از اهالی شهرستان نیریز که همراه ایشان بودند، به استقبال بچههای گردان آمدند. چهره هر کدام از رزمندهها را که نگاه میکردی، پوشیده شده بود از گرد و خاک آغشته به عرق جبین، و به سختی چشمانشان در آن نقاب خاکی دیده میشد.