/ اولین بار در یک شبنشینی، دوستانم تریاک را تعارفم کردند.
/ نمیدانم چرا «نه» نگفتم.
/ چند سال تفریحانه مصرف کردم و بعد آلوده شدم.
/ ٢ سال بعد از ازدواجم به زندان رفتم.
/ اگر به دوستانم «نه» گفته بودم و تسلیم نمیشدم این اتفاقات پیش نمیآمد.
وارد ساختمان که میشوی برای چند دقیقه حس میکنی دیوارها و ستونهای اینمکان عجین شده با بوی سیگار؛ اما با گذشت چند دقیقه متوجه میشوی که در اینجا افراد در محیطی مملو از امید، شب و روز میگذرانند تا به عمیقترین گودال زندگی، پرتاب کنند «سمی» را که سراسر زندگیشان را مسموم کرده است.
چند دقیقهای با منشی مرکز گفتگو میکنم. در همین حین جوانی وارد میشود که برای تهیه دارو آمده است. از حرفهایشان متوجه میشوم که ١٢ سال از بهترین روزهای زندگیش را در زندان گذرانده.
از او درخواست میکنم با او گفتگویی داشته باشم. ابتدا راضی نمیشود ولی بعد با اطلاع از اینکه داستان زندگیش برای تجربه دیگران مفید است، حاضر به گفتگو میشود.
*****
«٣٧ ساله و متولد نی ریز هستم. پدرم کارگر و مادرم خانهدار است. هر دو تحصیلات ابتدایی دارند. ٤ برادر و ٢ خواهر دارم و خودم بچه دوم خانواده هستم.
تا مقطع راهنمایی درس خواندم. بعد از ترک تحصیل با دوستانم شبنشینی داشتیم. اولین بار در یک شبنشینی، دوستانم تریاک را تعارفم کردند. نمیدانم چرا «نه» نگفتم. و همین باعث شد که سراغ مواد بروم . یکی از برادرانم هم مواد مصرف میکرد و پدرم اهل سیگار بود. قبل از اینکه خودم سراغ مواد بروم پدرم را ترک دادیم. از پدر و مادرم پول تو جیبی میگرفتم و برای تهیه مواد خرج میکردم وگاهی اوقات هم به خاطر اینکه هزینه مواد را تأمین کنم کار میکردم. روزانه ١ یا ٢ بس تریاک میکشیدم. اگر پول نداشتم تحمل میکردم.
سعی میکردم اصلاً در خانه مواد مصرف نکنم. بیشتر با دوستانم بیرون میرفتیم و یک وقتهایی هم جور میشد و در خانه مواد میکشیدم. چند سال تفریحانه مصرف کردم و بعد آلوده شدم.
بعد از مدتی میخواستم در یک شرکت مشغول کار شوم. همه مدارکم را آماده کردم و تقریباً همه کارها خوب پیش میرفت ولی به خاطر یک بیماری جزئی مرا در آن شرکت قبول نکردند؛ در صورتی که هیچ لطمهای به کار من در آن شرکت وارد نمیشد. بعد از آن رفتم سربازی. در دوره سربازی هم هر موقع به مرخصی میآمدم سراغ مواد میرفتم. هر بار که سراغ مواد میرفتم، تصمیم میگرفتم ترک کنم و چند بار هم ترک کردم ولی دوباره سر از نو بازی از نو.
تلاش میکردم ترک کنم؛ ولی دوباره که به محافل دوستانه میرفتیم وسوسه میشدم.
اولین بار عمویم متوجه شد که مواد مصرف میکنم و بعد کمکم بقیه هم متوجه شدند و یک عالمه دعوا و سروصدا راه انداختند».
کمیسکوت میکند و منتظر سؤالم میماند.
در مورد وضعیت تأهلش میپرسم میگوید: «متأهلم و حدود ١٤ سال است که ازدواج کردهام. ٢ دختر و ١ پسر دارم. بعد از ازدواج حدود ١ سال به دور از چشم خانواده، مواد میکشیدم. بعد که همسرم متوجه شد تلاش زیادی کرد که ترک کنم و ١ سال کلاً جرو بحث داشتیم. من میگفتم دروغ است و من مواد مصرف نمیکنم ولی از اطرافیان شنیده بود. همسرم به خانوادهاش هم گفته بود.
یک سال ترک کردم ولی با دوستان دوباره میرفتیم و من دوباره آلوده شدم. همسرم وقتی دید دوباره سراغ مواد رفتهام، گفت حداقل بیا در خانه مصرف کن. در طول این مدت چند وقتی در یک شرکت کار میکردم ولی پیمانکارش ورشکست شد و ما را بیرون کردند. چند جای دیگر هم رفتم دنبال کار ولی نشد.
از روی ناچاری و بهخاطر مشکلات مالی سراغ خرید و فروش مواد رفتم و بعد از مدتی دستگیر شدم و حدود ١٢ سال برایم حبس بریدند.
در واقع ٢ سال بعد از ازدواجم به زندان رفتم. در مدتی که زندان بودم مقداری پسانداز داشتم که خرج خانواده را تأمین میکرد و در این مدت خانوادههایمان هم کمک مالی میکردند».
آهی میکشد و ادامه میدهد: «اگر برای کار در آن شرکت آنقدر سختگیری نکره بودند، یا پیمانکار ورشکست نشده بود، من سراغ مواد نمیرفتم. البته خودم هم مقصر بودم. اگر به دوستانم «نه» گفته بودم و تسلیم نمیشدم این اتفاقات پیش نمیآمد. بعد که زندان رفتم اطرافیان دیدشان نسبت به من عوض شد. اوایل که پول داشتم همه دور و برمان بودند. روزانه چندین نفر از فامیل خانه ما بودند ولی بعد که زندان رفتم همه از دورو برمان رفتند».
نفس عمیقی میکشد و پس از مکثی کوتاه ادامه میدهد:
«کمکم روزهای پایانی حبس را میگذرانم. به خودم قول دادهام که اگر گرسنه هم بمانم، دیگر سراغ خلاف نروم؛ چون عاقبت خوبی ندارد».